معنی کلمه متر در لغت نامه دهخدا
متر. [ م ُ ت ِرر ] ( ع ص ) برنده. ( از منتهی الارب ). قطع کننده. ( ناظم الاطباء ).
متر. [ م ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) نوعی از اندازه طول که عبارت است ازیک چهل میلیون جزء از دایره نصف النهار و مساوی است به پانزده گره و سه ربع گره یعنی یک ربع گره از گزشاه که اندازه معمولی این زمان است کوتاه تر می باشد. ( ناظم الاطباء ). واحد طول در دستگاه متری است که به تخمین برابر با «یک چهل میلیونیم » نصف النهار زمین است. این واحد به سال 1889 م. در کنفرانس اوزان و مقادیر در پاریس اختیار شد. در اکتبر سال 1960 م. در کنفرانس دیگر تجدیدنظر شد و اندازه آن 1650763/73 برابر طول موج تابش حاصل از تغییر سطح انرژی بین 2p10، 5d5 ایزتوب کریپتون 8636Kr در خلأ انتخاب شد. هر 39/37 اینج یک متر است. ( از فرهنگ اصطلاحات علمی ). واحد اساسی اندازه گیری طول و معادل است با 1650763/73 طول موج تابش حاصل از تغییر میان سطوح 2p10 ,5d5 اتم کریپتون در خلأ. ( از لاروس ). متر در ابتدا به صورت یک ده میلیونیم ربع دایره نصف النهار زمین مار بر پاریس تعریف می شد. به علت تردیدهایی که در اندازه گیری محیط زمین پیدا شد، متر را بعد از آن با فاصله موجود میان دو خط موازی حک شده ٔبر روی میله ای از آلیاژ پلاتین و ایریدیوم مضبوط دردفتر بین المللی اوزان و مقادیر پاریس تعریف کردند که در درجه حرارت یخ در حال ذوب شدن نگاه داشته شده باشد. از روی این نمونه های دیگری ساخته و به کشورهای مختلف برده اند. در 1961 م. متر را چنین تعریف کردند: 1650763/73 برابر طول موج نور به رنگ نارنجی مایل به سرخ صادر شده از کریپتون 86. با این تعریف ، اگر متررسمی گم شود، یافتن و ساختن دوباره آن آسان است.