متدارک. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) چیزی رسنده به چیزی. ( آنندراج ). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. ( ناظم الاطباء ). || دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). درک کننده و دریابنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || به دست آورده و متصرف و دریافت شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدارک شود. || آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و باقی کلام به نحوی آوردن که رفع توهم شود، فرق میان تأکید المدح بما یشبه الذم آن که آنجا تأکید مقصود است و در اینجا تأکید نیست محض صفت مراد است ، شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان را و تو پاکی چو جان.( از آنندراج ). || ( در اصطلاح عروض ) اسم بحری است از بحور مشترک میان عرب و عجم و وزن آن هشت بار «فاعلن ». ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 484 ). نام بحری از بحور شعر که آن را ابوالحسن اخفش برآورده و شعر در آن به هشت فاعلن تمام میشود، نظیر آن به فارسی : حسن و لطف ترا بنده مهر و مه خط و خال تو را مشک تر خاک ره. کان السبب ادرک الوتد. ( منتهی الارب ). اجزاء بحر متدارک چهار بار فاعلن آید و بیت دایره آن : خیز و این دفترت نزد سرهنگ بر فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن تا خوری از هنرهات و فرهنگ بر. فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن. ( از المعجم چ قزوینی - مدرس رضوی ص 134 ). ... و هم از این معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آن را دریافته است و بعضی آن را بحر متّسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی. ( از المعجم چ دانشگاه ص 75 ). || ( اصطلاح فن قافیه ) قافیه ای است که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تااول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند. مثاله این معما به اسم یوسف. شعر: شمع جان چون سوخت در فانوس تن شد از آن صورت پریشان حال من.( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1240 ).قافیه ای است که در آن دو حرف متحرک میان دو ساکن واسطه باشد چنانکه در پادشا به تحریک دال در این بیت خاقانی : جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا. و در متفاعلن ، فعولن ، فعل ، فعول ، فل ، کان بعض الحرکات ادرک بعضاً و لم یعقه اعتراض ساکن بین المتحرکین. ( از منتهی الارب ).... قافیه ای از شعر که در آن دو حرف متحرک میان دو حرف ساکن واسطه باشد مانند متفاعلن و فعولن فعل و فعول فل. ( ناظم الاطباء ). و آن دو متحرک ، و ساکنی است چنانکه «به نام خداوند جان و خرد». و این وتد مقرون است و در اشعار عجم در پنج فعل بیش نیفتد، فاعلن ، و مستفعلن ، و مفاعلن ، و فعولن فعل ، و مفاعیل فع، و آن را از بهر آن متدارک خواندند که دو متحرک آن یکدیگر را دریافته اند و به هم پیوسته. ( المعجم چ قزوینی ، مدرس رضوی صص 206-207 ).
معنی کلمه متدارک در فرهنگ معین
(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - رسنده به چیزی . ۲ - درک کننده ، دریابنده ، ج . متدارکین . ۳ - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد.
معنی کلمه متدارک در فرهنگ عمید
قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد، مانندِ «زَنَد» و «کُنَد».
معنی کلمه متدارک در فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - رسنده بچیزی. ۲ - درک کننده در یابنده جمع : متدارکین . ۳ - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقی. کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد . شاعر گوید : حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان . توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است . ۴ - قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد : بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است . ۵ - یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است . توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است : چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت . ( بدیع )
معنی کلمه متدارک در دانشنامه آزاد فارسی
مُتدارِک (در لغت به معنی به هم پیوسته) اصطلاحی در قافیه. قافیه ای که در آن پیش از حرف رَویِ ساکن دو حرف متحرک باشد، مانند دو حرف متحرک «ب، ر» و «د، ر» که در دو قافیۀ این بیت پیش از حرف رَویِ ساکنْ (د) قرار گرفته اند: خدا کشتی آن جا که خواهد بَرَد/ وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (منسوب به سعدی).
معنی کلمه متدارک در ویکی واژه
رسنده به چیزی. درک کننده، دریابنده ؛ متدارکین. آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد.