متجمل

معنی کلمه متجمل در لغت نامه دهخدا

متجمل. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] ( ع ص ) زینت داده و آراسته. ( آنندراج ). باتجمل. ( یاد داشت بخط مرحوم دهخدا ). آن که می آراید شخص خود را. ( ناظم الاطباء ). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست. ( چهارمقاله ). || خوشحال و آسوده حال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || آن که پیه گداخته می خورد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بر شتر نشسته. ( یاد داشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تجمل شود.

معنی کلمه متجمل در فرهنگ معین

(مُ تَ جَ مِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) زینت یافته ، آراسته ، صاحب تجمل . ج . متجملین .

معنی کلمه متجمل در فرهنگ عمید

۱. زینت یافته و آراسته.
۲. آرایش کننده.

معنی کلمه متجمل در ویکی واژه

زینت یافته، آراسته، صاحب تجمل.
متجملین.

جملاتی از کاربرد کلمه متجمل

پس به خدمت سلطان یمین الدوله محمود رفت و چون سلطان محمود او را متجمل دید به همان چشم در او نگریست و کارش بدانجا رسید که تا بیست غلام سیمین کمر از پس او برنشستندی و السلام.
آن را سزی ای شاه که بینند بزرگان اطراف جهان را به جمالت متجمل
از وی می‌آید که گفت، رُضی عنه: «أنْفَعُ الْفَقْرِ ما کُنْتَ به مُتَجَمِّلاً و به راضیاً.» نافع‌ترین فقری آن بود که تو بدان متجمل باشی و بدان راضی؛ یعنی جمال همه خلق اندر اثبات اسباب بود وجمال فقیر اندر نفی اسباب و اثبات مُسبِّب و رجوع بدو و رضا به احکام وی؛ از آن‌چه فقر فقد سبب بود و غنا وجود سبب و بی سبب با حق بود و با سبب با خود. پس سبب محل حجاب آمد و ترک اسباب محل کشف و جمال دو جهان اندر کشف و رضاست و سخط همه عالم اندر حجابو سخط. و این بیانی واضح است اندر تفصیل فقر. و اللّه اعلم.