معنی کلمه متتابع در لغت نامه دهخدا
- چند روز متتابع ؛ چند روز متوالی و پی در پی. ( ناظم الاطباء ).
- رجل متتابعالعلم ؛ مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- غصن متتابع ؛ شاخ بی گره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
- فرس متتابعالخلق ؛ اسب متناسب الاعضاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- قوافل متتابعالنزول ؛ کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. ( ناظم الاطباء ).
|| آن که کاری را پس از کار دیگر کند. || آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخواره مست. || شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. ( ناظم الاطباء ).