متبدل. [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] ( ع ص ) بدل چیزی گیرنده.( آنندراج ). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی. || دگرگون شده. تبدیل شونده. || آن که واژگون می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تبدل شود. - متبدل شدن ؛ دگرگون گردیدن. تبدیل شدن : بسیار برنیاید شهوت پرست را کین دوستی شود متبدل به دشمنی.سعدی.بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. ( گلستان ).
معنی کلمه متبدل در فرهنگ معین
(مُ تَ بَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بدل گیرنده چیزی را. ۲ - تبدیل شونده ، ج . متبدلین .
معنی کلمه متبدل در فرهنگ عمید
تبدیل شونده، عوض شونده.
معنی کلمه متبدل در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بدل گیرنده چیزی را . ۲ - تبدیل شونده جمع : مبتدلین .
معنی کلمه متبدل در ویکی واژه
بدل گیرنده چیزی را. تبدیل شونده ؛ متبدلین.
جملاتی از کاربرد کلمه متبدل
با تو دارم همه الا به تو ام رویی نیست فطرت است این نتوانم متبدل کردن
تا به تغافل ز کار خویش نیفتی فردا ناگه به رنج نامتبدل
ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
(و چو این تایید به دل منور رسول رسید و مر این نبشته نامتبدل کلمات را بدان برخواند و مر همه خلق را از آن غافل دید، دانست که او از آفریدگار عالم عنایتی یافت که بدان عنایت از جمله آفریدگان بدان منزلت رسید که نزدیکی خدای است از جمله آفریدگان، از بهر آنکه به نویسنده از خواننده نزدیک تر کسی نباشد، هر چند که مر آن خواننده را طاقت نوشتن هم چنانی نباشد. و چو به خواندن این نبشته مر خویشتن را به نویسنده این کتابت بی تبدیل نزدیک تر کسی یافت، این حال نیز مر او را (ع) وحی بود و بدین حکم مر خلق را دعوت کرد به گفتن لا اله الا الله محمد رسول الله، و اندر تالیف شریعت و گستردن دین، سپس آفرینش عالم رفت و آنچه اندر اوست، و روی بگردانید از هر که با او در این منزلت انبازی جست و آن فضیلت نداشت، چنانکه خدای تعالی گفت مر او را بدین آیت، قوله: (اتبع ما اوحی الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین).
ارض و سما همه متبدل به نطق گشت این بود وعده همه در آخرالزمان
دانی که بر این شهود کرا اطلاع دهند؟ لمن کان له قلب، آن را که بتقلیب خود در احوال تقلیب او در صور مطالعه داند کرد و از آن مطالعه فهم داند کرد که مصطفی صلی الله علیه وآله چرا فرماید: من عرف نفسه فقد عرف ربه، و جنید رحمة الله علیه بهر چه گوید: لون الماء لون انائه. مگر گوید صورت،بحکم اختلاف آینه هر دم بصورت دیگر متبدل شود، چنانکه دل بحسب تنوع احوال، در خبر است که: مثل القلب کمثل ریشة فی فلاة یقلبها الریاح ظهراً لبطن اصل این ریاح که ریح تواند بود که مصطفی فرمود لاتسبوا الریح فانها من نفس الرحمن اگر خواهی که از نفحات این نفس بوئی بمشام تو رسد، در کارستان: کل یوم هو فی شأن، نظاره شو، تا عیان بینی که: تنوع تو در احوال از تنوع اوست در شئون و افعال، پس معلوم کنی که:لون الماء لون انائه، اینجا هم آن رنگ دارد که: لون المحب لون محبوبه، پس گوئی:
این وسط احوال انسان بیچاره است و اما آخرش باید بمیرد و رخت از این سرای عاریت بیرون کشد بدنش جیفه گندیده می گردد و شیرازه کتاب وجودش از هم می ریزد و صورت زیبایش متغیر و متبدل می شود و بند بندش از یکدیگر جدا می افتد و استخوان هایش می پوسد کرم به بدن نازکش مسلط می شود و مور و مار بر تن نازنینش احاطه می کند.
حاصل الحال بعد طول المقال آن بود که چون نظر زن بر محبوب و مطلوب افتاد، حالت بر وی چنان متبدل شد که روز روشن پیش چشم او چون شب تیره نمود. مرکب شهوت، عنان صبر و وقار از دست او بستد و او عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت و مبارزت نمودن گرفت.