معنی کلمه متاع در لغت نامه دهخدا
گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگال عیال.ناصرخسرو.برهر یکی خرواری بار از حوائج و دیگر متاع. ( سیاست نامه ). اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن به مال و متاع در امکان نیاید.( کلیله و دمنه ).
ولیکن گرفتم که هرگز نجویم
نه ملک و منالی نه مال و متاعی.خاقانی.گرفتمت که هزاران متاع از اینسان هست
کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی.خاقانی.آبش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش.خاقانی.آنکس که ز شهر آشنائی است
داند که متاع ما کجائی است.نظامی.بجای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست.سعدی.در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر.سعدی.آنکس از دزد بترسد که متاعی دارد.سعدی.صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.حافظ.لب و دهان تو صد جان به هیچ نستاند
متاع در همه جا کم بها ز بسیاری است.کاتبی.- متاع آب بردار و متاع آبدار ؛ کنایه از متاعی که قیمتش زیاده از ارزش کرده باشند. این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( آنندراج ). متاعی که قیمتش بیش از ارزش حقیقی آن باشد.
- متاع آبدار ؛ متاع آب بردار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- متاع آبدیده و متاع آب زده ؛ متاع معیوب و ملوث به آب. ( آنندراج ).