متألم

معنی کلمه متألم در لغت نامه دهخدا

متألم. [ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِ ] ( ع ص ) دردناک و دردمند. ( آنندراج ). دردمند و دردناک. ( غیاث ). دردیافته. ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از تازی ، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تألم شود.
- متألم شدن ؛اندوهگین شدن : پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. ( سندبادنامه 225 ). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. ( سندبادنامه ص 82 ).

معنی کلمه متألم در فرهنگ معین

( متألم ) (مُ تَ ءَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اندوهناک ، دردمند.

معنی کلمه متألم در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک.

معنی کلمه متألم در فرهنگ فارسی

دردمند، دردناک، کسی که ازحادثه وپیش آمدی افسرده ودردمندشده
( اسم ) ۱ - درد کشنده دردمند . ۲ - کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع : متالمین .

معنی کلمه متألم در ویکی واژه

متالم
اندوهناک، ناراحت، متأسف، دردمند شدن، آسیب و رنج دیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه متألم

بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
راست است، چنین چیزی هست، امّا محلّ را غلط کرده‌اند، آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چیز که در عقل نگنجد آن باشد. "کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌ وَلَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز " نشانش آن باشد که گفتیم، اگرچه او را حالتی باشد که آن در گفت و ضبط نیاید امّا از روی عقل و جان قوّت گیرد و پرورده شود و درین دیوانگان که ایشان گردشان می‌گردند این نیست و از حال خود نمی‌گردند و به او آرام نمی‌یابند و اگر چه ایشان پندارند که آرام گرفته‌اند، آن را آرام نگوییم، همچنانکه طفلی از مادر جدا شد، لحظه‌ای به دیگری آرام یافت، آن را آرام نگوییم، زیرا غلط کرده است. طبیبان می‌گویند که هرچ مزاج را خوش آمد و مشتهای اوست آن او را قوّت دهد و خون او را صافی گرداند. اما وقتی که بی علّتش خوش آید تقدیراً اگر گِل‌خور‌ی را گل خوش می‌آید آن را نگوییم مُصلح مزاج است اگرچه خوشش می‌آید و همچنین صفرا‌ییی را ترشی خوش می‌آید و شِکر ناخوش می‌آید آن خوشی را اعتبار نیست زیرا که بنا بر علّت است. خوشی آنست که اوّل پیش از علّت ورا خوش می‌آید. مثلاً دست یکی را بریده‌اند یا شکسته‌اند و آویخته است، کژ شده، جرّاح آن را راست می‌کند و بر جای اوّل می‌نشاند او را آن خوش نمی‌آید و دردش می‌کند آنچنان کژش خوش می‌آید. جرّاح می‌گوید «تو را اوّل آن خوش می‌آمد که دستت راست بود و به آن آسوده بودی و چون کژ می‌کردند متألم می‌شدی و می‌رنجیدی، این ساعت اگر تو را آن کژ خوش می‌آید این خوشی دروغین است این را اعتبار نباشد.» همچنان ارواح را در عالم قدس خوشی از ذکر حق و استغراق در حق بود همچون ملایکه‌. اگر ایشان به‌واسطهٔ اجسام رنجور و معلول شدند و گل خوردنشان خوش می‌آید نبی و ولی که طبیب‌اند می‌گویند که «تو را این خوش نمی‌آید و این خوشی دروغ است، تو را خوش چیزی دیگر می‌آید، آن را فراموش کرده‌ای؛ خوشی مزاج اصلی صحیحِ تو آنست که اوّل خوش می‌آمد، این علت ترا خوش می‌آید تو می‌پنداری که این خوش است و باور نمی‌کنی» عارف پیش نحوی نشسته بود، نحوی گفت «سخن بیرون ازین سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف» عارف جامه بدرّید که «واویلتاه، بیست سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من به امید آنکه بیرون ازین، سخنی دیگر هست مجاهده‌ها کرده‌ام تو امید مرا ضایع کردی.» هرچند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود الّا نحوی را به این طریق تنبیه می‌کرد.
و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد.
آورده‌اند که پیغامبر صلّی الله علیه و سلّم با صحابه از غزا آمده بودند فرمود که ‌«طبل را بزنند امشب بر درِ شهر بخسبیم و فردا درآییم‌». گفتند «‌یا رسول اللهّ به چه مصلحت‌؟» گفت «‌شاید که زنان شما را با مردمان بیگانه جمع بینید و متألم شوید و فتنه برخیزد‌» یکی از صحابه نشنید در رفت‌؛ زن خود را با بیگانه یافت. اکنون راه پیغامبر «صلّی اللّه علیه و سلّم» این است که می‌باید رنج کشیدن از دفع غیرت و حمیّت و رنج انفاق و کسوت زن و صدهزار رنج بی‌حد چشیدن تا عالم محمّدی روی نماید. راه عیسی «علیه السلام» مجاهدهٔ خلوت و شهوت ناراندن راه محمد «صلّی الله علیه و سلّم» جور و غصّه‌های زن و مردم کشیدن. چون راه محمّدی نمی‌توانی رفتن باری راه عیسی رو تا به یکبارگی محروم نمانی. اگر صفایی داری که صد سیلی می‌خوری و بَرِ آن را و حاصل آن را تا می‌بینی یا به غیب معتقدی ‌«چون فرموده‌اند و خبر داده‌اند پس چنین چیزی هست صبر کنم تا زمانی که آن حاصل که خبر داده‌اند به من نیز برسد‌» بعد از آن ببینی چون دل بر این نهاده باشی که ‌«من ازین رنج‌ها اگرچه این ساعت حاصلی ندارم عاقبت به گنج‌ها خواهم رسیدن‌» به گنج‌ها رسی و افزون ازان که تو طمع و امید می‌داشتی. این سخن اگر این ساعت اثر نکند بعد از مدّتی که پخته‌تر گردی عظیم اثر کند. زن چه باشد‌؟ عالم چه باشد‌؟ اگر گویی و اگر نگویی او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن بلکه به گفتن (اثر نکند و) بتر شود. مثلاً نانی را بگیر زیر بغل کن و از مردم منع می‌کن و می‌گو که «‌البتّه این را به کس نخواهم دادن‌» چه جای دادن‌؟ اگرچه آن بر درها افتاده است و سگان نمی‌خورند از بسیاری نان و ارزانی، اما چون چنین منع آغاز کردی همه خلق رغبت کنند و دربند آن نان (گردند) که منع می‌کنی و در شفاعت و شناعت آیند که «‌البته خواهیم که آن نان را که پنهان می‌کنی‌» ببینیم علی‌الخصوص که آن نان را سالی در آستین کنی و مبالغه و تأکید می‌کنی در نادادن و نانمودن رغبت‌شان در آن نان از حدّ بگذرد که «‌اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ‌» هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو ورا دغدغهٔ خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف زیادت می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی آن خود عین فساد است اگر او را گوهر‌ی باشد که نخواهد که فعل بد کند اگر منع کنی و نکنی او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن فارغ باش و تشویش مخور و اگر به‌عکس این باشد باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن‌‌؛ منع جز رغبت را افزون نمی‌کند علی‌الحقیقه.
و اما آنکه از مرگ ترسان بود به سبب ظنی که به الم آن دارد، علاج او آن بود که بداند که آن ظن کاذب است، چه الم زنده را بود، و زنده قابل اثر نفس تواند بود، و هر جسم که در او اثر نفس نبود او را الم و احساس نبود، چه احساس الم به توسط نفس است. پس معلوم شد که موت حالتی بود که بدن را با وجود آن احساس نیفتد و بدان متألم نشود، چه آنچه بدان متألم شوند مفارقت کرده باشد.
بدان که خوف و ترس نمی باشد مگر از تشویش رسیدن مکروهی که آدمی آن را تصویر می کند، و در خاطره خود ممثل می گرداند، و از بیم وصول به آن متألم و خایف می گردد.
چهارم: یاد نماید آنچه را که بر او روی داده از مصایب عظیمه و مرضهای مهلکه که امید نجات از آنها نداشت پس چنان فرض کند که هلاک شده و حیات حال، و خلاصی از آن بلیه را غنیمت شمارد و شکر خدای را به جا آورد و از آنچه بر او وارد می شود محزون و متألم نگردد.
و جمیع اسباب دنیوی امانت پروردگار است در نزد بندگان، که باید هر یک به نوبت از آن منتفع گردند، مانند عطر، دانی که در مجلسی دور گردانند که هر لحظه یکی از اهل آن مجلس از آن تمتع یابد و شکی نیست که هر امانتی را روزی باید رد کرد و عاقل چگونه به سبب رد امانت، محزون و غمناک می گردد پس عاقل باید که دل به امور فانیه دنیویه نبندد تا به جهت آن محزون و متألم شود.
و اما معالجه عملی حب جاه، آن است که گمنامی و گوشه نشینی را اختیار کنی و از مواضعی که در آنجا مشهور هستی، و أهالی آن در صدد احترام تو هستند مسافرت و هجرت کنی و به مواضعی که در آنجا گمنام باشی مسکن نمایی و مجرد گوشه نشینی در خانه خود در آن شهری که مشهوری فایده نمی بخشد، بلکه غالب آن است که قبول عامه و حصول جاه از آن بیشتر حاصل شود پس بسا کسان که در شهر خود در خانه نشسته و در بر روی خود بسته و از مردم کناره کرده و به این سبب میل دلها به ایشان بیشتر و آن بیچاره این عمل را وسیله تحصیل جاه قرار داده و چنین می داند که ترک دنیا کرده هیهات، هیهات، فریب شیطان را خورده نظر به قلب خود افکند که اگر اعتقاد مردم از او زایل شود و در مقام مذمت و بدگویی برآیند چگونه دل او متألم می گردد و نفس او مضطرب می شود و در صدد چاره جویی او برمی آید، بداند که: حب جاه او را بر گوشه نشینی واداشته.