متأخر

معنی کلمه متأخر در لغت نامه دهخدا

متأخر. [ م ُ ت َ ءَخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) درنگ کننده و پس ماننده. ( آنندراج ). سپس مانده و درنگ کرده. مأخوذ از تازی ، عقب مانده و سپس مانده. ( ناظم الاطباء ). || آن که سپس همه دست از کار می کشد و از همه عقب می افتد. || آخر و پسین. ( ناظم الاطباء ) : و پیشینگان زراوند طویل کرده اند و متأخران زراوند گرد می کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به تأخر شود.

معنی کلمه متأخر در فرهنگ معین

( متأخر ) (مُ تَ ءَ خِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - درنگ کننده . ۲ - معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته .

معنی کلمه متأخر در فرهنگ عمید

۱. درنگ کننده، دارای تٲخیر.
۲. [مقابلِ متقدم] نزدیک به اکنون، جدید.

معنی کلمه متأخر در فرهنگ فارسی

درنگ کننده، سپ مانده ، عقب افتاده، نقیض متقدم
( اسم ) ۱ - درنگ کننده پس مانده عقب افتاده مقابل متقدم : و هر چه متقدم بود بمرتبت شاید که متاخر شود . ۲ - کسی که در عهد اخیر ( نسبت بزمان ما ) میزیسته و لکن بعضی متاخران این تعریف کرده اند و بر عکس بنائ متقارب بحری بیرون آورده اند جمع : متاخرین .

جملاتی از کاربرد کلمه متأخر

و چون متأخران در این دو طریقت نظر کردند و آن را با قواعد حکمی و قوانین عقلی مقابل کردند گفتند: مردم را فضیلتی روحانی می تواند بود که بدان مناسب ملائکه کرام بود، و فضیلتی جسمانی که بدان مشارک بهایم و انعام بود، و از جهت اقتنای آنچه موجب کمال جزو روحانیست روزی چند به جزو جسمانی در این عالم سفلی مقیم است تا آن را عمارت کند و نظام دهد و اکتساب فضیلت کند، پس به جزو روحانی به عالم علوی انتقال کند و در صحبت ملاء اعلی می باشد ابدالابد و مراد ایشان از عالم علوی و سفلی نه علو و سفل مکانی است به حسب حس، بلکه هر چه محسوس بود اسفل بود بدین اعتبار و اگرچه در مکان اعلی بود، و هر چه معقول بود اعلی بود و هر چند در مکان اسفل تعقل او کنند و مردم مادام که در این عالم باشد اطلاق اسم سعادت برو مشروط بود به استجماع هر دو فضیلت، تا هم چیزهایی که در وصول به سعادت ابدی نافع بود او را حاصل باشد و هم در اثنای ملابست امور مادی به مطالعه جواهر شریف عالی و به بحث ازان و اشتیاق بدان موسوم و مایل، و این مرتبه اول بود از مراتب سعادت؛ پس چون انتقال کند بدان عالم از سعادت بدنی مستغنی شود و سعادت او بر مشاهده جمال مقدس علویات، که عبارت ازان حکمت حقیقی است، مقصور گردد تا مستغرق حضرت عزت شود و به اوصاف جلال حق متحلی گردد، به مرتبه دوم از مراتب سعادت رسیده باشد.
تأویل- احدیت من حیث المفهوم از قبیل اسم ظاهر است که غیر نیستی است و از غلبۀ ظهور او است که غیر با اللّه درنگنجد. قل اللّه ثم ذرهم و باز صمدیت من حیث المفهوم الذی لاجوف له، از قبیل اسم باطن است و از غلبۀ بطون اوست که هیچ گونه کثرت در مسمای اللّه درنگنجد، و چون ظاهر و باطن در آن جناب متحدند، هر دو اسم صفت لفظ اللّه​اند و تکرار لفظ مفید عدم تقدم و تأخر و اثبات اتحاد هر دو صفت آید. و مسمای اللّه مفهوم هو است یعنی غیب مطلق که کل بی جزء این مجموع است، و چون احدیت از ظاهر مقتضی نفی غیر متأخر است و صمدیت از باطن مقتضی نفی غیر متقدم و جمعیت هر دو در اللّه مقتضی نفی معیت غیر، تفسیر فرمود: لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
ذکر متأخران از مشایخ کبار رحمته الله علیهم اجمعین
هر دو اثر مشتمل است بر شرح احوال و نمونهٔ اشعار شاعران پارسی‌گوی متقدم، متأخر و معاصر او.
و شنیدم که به مرو الرود پیری بود از متأخران از ارباب معانی، قوی حال و نیکو سیرت از بس رقعه‌های بی تکلف که بر سجاده و کلاه وی بود کژدم اندر آن بچه کردی.