متأثر

معنی کلمه متأثر در لغت نامه دهخدا

متأثر. [ م ُ ت َ ءَث ْ ث ِ ] ( ع ص )پذیرنده اثر چیزی را. ( آنندراج ). پذیرفته شده از اثر چیزی و اثر کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || مأخوذ از تازی ؛ متألم و غمگین و مهموم و مغموم و مضطرب و متفکر. ( ناظم الاطباء ). اندوهگین و منفعل. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تأثر شود.
- متأثر شدن ؛ غمگین شدن : شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید متأثر و متفکر شد. ( سندبادنامه ص 76 ).
- متأثر کردن ؛ غمگین کردن.
- متأثر گردیدن ؛ اثر پذیرفتن.
- || اندوهگین شدن : مردم در ایام دولت از نکبات متأثر نگردد... ( مرزبان نامه ).
- متأثر گشتن ؛ متأثر گردیدن. رجوع به ترکیب قبل شود.
|| برگزیده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه متأثر در فرهنگ معین

( متأثر ) (مُ تَ ءَ ثِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اندوهگین ، متألم .

معنی کلمه متأثر در فرهنگ عمید

۱. اثر پذیرنده.
۲. اندوهگین، آزرده خاطر.

معنی کلمه متأثر در فرهنگ فارسی

اثرپذیر، اندوهگین، آزرده خاطر
(اسم ) ۱ - آنکه اثر پذیرد اثر پذیر . ۲ - اندوهگین متالم جمع : متاثرین .

جملاتی از کاربرد کلمه متأثر

حکایتی گفته‌اند که شخصی گفت که «من فلان مرد را نیک می‌شناسم و نشان او بدهم» گفتند «فرما» گفت «مکاری من بود دو گاو سیاه داشت» اکنون همچنین برین مثال است خلق گویند که فلان دوست را دیدیم و می‌شناسیم و هر نشان که دهند در حقیقت همچنان باشد که حکایت دو گاو سیاه داده باشد آن نشان او نباشد و آن نشان به هیچ کاری نیاید. اکنون از نیک و بد آدمی می‌باید گذشتن و فرو رفتن در ذات او که چه ذات و چه گوهر دارد که دیدن و دانستن آن است.‌ عجبم می‌آید از مردمان که گویند که اولیا و عاشقان به عالم بی‌چون که او را جای نیست و صورت نیست و بی‌چون و چگونه است چگونه عشق بازی می‌کنند و مدد و قوّت می‌گیرند و متأثر می‌شوند، آخر شب و روز در آنند. این شخصی که شخصی را دوست می‌دارد و ازو مدد می‌گیرد آخر این مدد و لطف و احسان و علم و ذکر و فکر و شادی و غم او می‌گیرد و این جمله در عالم لامکان است و او دم بدم ازین معانی مدد می‌گیرد و متأثّر می‌شود، عجبش نمی‌آید و عجبش می‌آید که بر عالم لامکان چون عاشق شوند و ازوی چون مدد گیرند. حکیمی منکر می‌بود این معنی را روزی رنجور شد و از دست رفت و رنج او دراز کشید، حکیمی الهی به زیارت او رفت گفت «آخر چه می‌طلبی؟» گفت «صحّت» گفت «صورت این صحّت را بگو که چگونه است تا حاصل کنم؟» گفت «صحّت صورتی ندارد (و بیچونست)» گفت «اکنون صحت، چون بیچون است چونش می‌طلبی؟» گفت «آخر بگو که صحّت چیست» گفت «این می‌دانم که چون صحّت بیاید قوتّم حاصل می‌شود و فربه می‌شوم و سرخ و سپید می‌گردم و تازه و شکفته می‌شوم» گفت «من از تو نفس صحّت می‌پرسم ذات صحّت چه چیز است؟» گفت «نمی‌دانم، بی‌چون است» گفت «اگر مسلمان شوی و از مذهب اوّل بازگردی ترا معالجه کنم و تندرست کنم و صحّت را به تو رسانم.»
دل گردون متأثر نشد از گریه ما گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟
دم مزن از جور چرخ ز آنکه نه آزادگی است زو متأثر شدن بس گله هم داشتن
نجیب محفوظ نویسنده مصری نیز در آثارش چه در ساختار کلی و چه در مضامین و محتوا متأثر از هزار و یک شب است.
به مصطفی صلوات اللهّ علیه سؤال کردند که «هرچند که این معانی بی‌چونند امّا به واسطهٔ صورت آدمی ازان معانی می‌توان منفعت گرفتن.» فرمود «اینک صورت آسمان و زمین به واسطهٔ این صورت منفعت میگیر» ازان معنی کلّ چون می‌بینی تصرفّ چرخ فلک را و باریدن ابرها را به وقت و تابستان و زمستان و تبدیل‌های روزگار را می‌بینی همه بر صواب و حکمت آخر این ابر جماد چه داند که به وقت می‌باید باریدن؟ و این زمین را می‌بینی چون نبات را می‌پذیرد؟ و یک را ده می‌دهد، آخر این را کسی می‌کند، او را می‌بین به واسطهٔ این عالم و مدد می‌گیر همچنانک از قالب مددی میگیری. از معنی آدمی از معنی عالم مدد می‌گیر بواسطهٔ صورت عالم. چون پیغامبر (صلی اللّه علیه و سلمّ) مست شدی و بی‌خود، سخن گفتی گفتی «قال اللهّ» آخر از روی صورت زبان او می‌گفت اما او در میان نبود؛ گوینده در حقیقت حق بود. چون او اوّل خود را دیده بود که از چنین سخن جاهل و نادان بود و بی‌خبر، اکنون از وی چنین سخن می‌زاید داند که او نیست که اوّل بود این تصرّف حقّ است چنانک مصطفی (صلیّ اللّه علیه و سلمّ) خبر می‌داد پیش از وجود خود چندین هزار سال از آدمیان و انبیای گذشته و تا آخر قرن عالم چه خواهد شدن و از عرش و کرسی و از خل او ملا وجود او دینه (بود) قطعا این چیزها را وجود دینه حادث وی نمی‌گوید. حادث از قدیم چون خبر دهد؟ پس معلوم شد که او نمی‌گوید حقّ می‌گوید؛ که وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْیٌ یُوْحی حق از صورت و حرف منزّه است؛ سخنِ او بیرون حرف و صوت است اما سخن خود را از هر حرفی و صوتی و از هر زبانی که خواهد روان کند. در راه‌ها در کاروان‌سراها ساخته‌اند بر سر حوض مرد سنگین یا مرغ سنگین از دهان ایشان آب می‌آید و در حوض می‌ریزد، همه عاقلان دانند که آن آب از دهان مرغ سنگین نمی‌آید از جای دگر می‌آید. آدمی را خواهی که بشناسی او رادر سخن آر؛ از سخن او، او را بدانی و اگر طراّر باشد و کسی به وی گفته باشد که از سخن مرد را بشناسند و او سخن را نگاه دارد قاصدتا او را در نیابند؛ همچنانک آن حکایت که بچه در صحرا به مادر گفت که مرا در شب، تاریک سیاهی هولی مانند دیو روی می‌نماید و عظیم می‌ترسم. مادر گفت که «مترس چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن پیدا شود که خیال است» گفت «ای مادر و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیّت کرده باشد من چه کنم؟» اکنون اگر او را وصیت کرده باشد که «سخن مگو تا پیدا نگردی منش چون شناسم؟» گفت «در حضرت او خاموش کن و خود را به وی ده و صبر کن باشد که کلمه‌ای از دهان او بجهد و اگر نجهد باشد که از زبان تو کلمه‌ای بجهد بناخواست تو، یا در خاطر تو سخن و اندیشه‌ای سر برزند، ازان اندیشه و سخن حال او را بدانی؛ زیرا که ازو متأثر شدی، آن عکس اوست و احوال اوست که در اندرون تو سر بر زده است.
آورده‌اند کی شیخ روزی در نشابور با جمعی بسیار بکویی می‌رفتند، زنی پارۀ خاکستر از بام مینداخت، بعضی از آن بر جامۀ شیخ افتاد، شیخ از آن متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند کی حرکتی کنند با صاحب خانه. شیخ ما گفت آرام گیرید! کسی کی مستوجب آتش بود با او بخاکستر قناعت کنند، بسیار شکر واجب آید. جملۀ جمع را وقت خوش گشت و هیچ آزاری به کسی نرسانیدند و بسیار بگریستند.
می کنندش متأثر، مشوید ای احباب همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت: شنیده ام مال در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
آید از دور چوسیلاب سیاهی بنظر متأثر شود از برق عتابش چو نسیم
ز آه ما متأثر نمی شودگردون به دود تلخ کی از چشم مجمر آب رود