مبیع

معنی کلمه مبیع در لغت نامه دهخدا

مبیع. [ م َ ] ( ع مص ) فروختن و خریدن. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج المصادر بیهقی ).
مبیع. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) خریده شده و فروخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). فروخته و خریده. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت دهخدا ). || دراصطلاح فقهی یعنی مورد بیع و آن چه بیع بر آن واقع میشود در مقابل ثمن که قیمت و بها و ارزش مبیع است.
مبیع. [ م ُ ] ( ع ص ) عرضه کننده برای بیع. ( از منتهی الارب ). فروشنده و خرنده. ( آنندراج ). فروشنده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مبیع در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - فروخته شده . ۲ - خریده شده .

معنی کلمه مبیع در فرهنگ عمید

۱. چیزی که فروخته شده است.
۲. کالایی که مورد خریدوفرو ش قرار گیرد.

معنی کلمه مبیع در فرهنگ فارسی

چیزیکه فروخته شده
( اسم ) ۱ - خریده شده . ۲ - فروخته شده : ... باکی نبودمردم گواه باشند بر مبیعی اگر چه آن مبیع را نداند . توضیح مورد بیع و آنچه که بیع بر آن واقع میشود در مقابل ثمن که قیمت و بها و ارزش بیع است .
فروشنده

معنی کلمه مبیع در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مبیع در اصطلاح فقه مورد بیع، آن چه بیع بر آن واقع می شود (مقابل ثمن) گفته می شود.
۱. ↑ سجادی، جعفر، فرهنگ علوم، موسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۴۴، ص۴۶۳.
منبع
جابری عربلو ،محسن ،فرهنگ اصطلاحات فقه اسلامی(در باب معاملات)،چاپ اول ،۱۳۶۲،تهران،ص۱۵۲ .

معنی کلمه مبیع در ویکی واژه

فروخته شده.
خریده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مبیع

شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایی خرد و یک خانه از آن سرای نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکی خرد باید که موی سر و دست و پای و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضی نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستوری مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشتری گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وی گوید استدم یا پذیرفتم.
بالله که مرا بس بود این بحث که بالفعل وارد شده در مسئله غبن مبیع است
ساغر می نیست خونبهای شهیدان نیک بسنج ای پسر مبیع و ثمن را
گرت با ما نگارا میل سوداست منم بایع مبیعت این دل ماست
چونکه تجارت به من ز تیغ متاع است عقل مبیع است و جان به حسن تو مرهون
هر که ملکی بازماندش، هم بدو یا مبیعش کرده یا مرهون کند
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ... این باز تشریفی دیگر است و تخصیصی دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسی که بیعی کند، همه شادی وی ببهای مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادی وی بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادی کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادی کنید. چه غم دارد او که وی را دارد، کرا شاید آنکه قرب وی را نشاید؟