معنی کلمه مبیت در لغت نامه دهخدا
مبیت. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آن که اراده کاری کند در شب و تدبیر آن نماید.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آن که در شب پی کاری رود. ( ناظم الاطباء ). آن که اراده کاری کند در شب و تصمیم گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). || پیراینده و خشاره کننده خرمابن را. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || شبیخون آورنده بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبیخون آورنده بر دشمن. || تکلم کننده و اندیشه کننده و تدبیر کننده در شب. || ترتیب دهنده و آماده کننده. ( ناظم الاطباء ).
مبیت. [ م ُب َی ْ ی َ ] ( ع ص ) تصمیم گرفته به شب. || گفتگو کرده در شب. || ( مص ) اراده کردن و تصمیم گرفتن به شب. و رجوع به ترکیب مبیت کردن شود. || گفتگو کردن در شب. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مبیت کردن ؛ گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب. ( فرهنگ فارسی معین ). تدبیر کردن ، استقصا کردن. ( ازحاشیه ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 407 ) : چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد به جرجان رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ، از فرهنگ فارسی معین ). خواست که تا آخر سال لشکر را آسایشی دهد و اندیشه غزوی مبیت کند که چون روی بهار بخندد و اندیشه به اتمام رساند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407 و چ قدیم ص 242 ).