مبعد

معنی کلمه مبعد در لغت نامه دهخدا

مبعد. [ م ِ ع َ ] ( ع ص ) رجل مبعد؛ مرد بسیار دور سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
مبعد. [ م ُ ب َع ْ ع َ ] ( ع ص ) دور و بعید. ( از آنندراج ). دور شده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مبعد در فرهنگ معین

(مُ بَ عَّ ) (اِمف . ) تبعید شده ، نفی گردیده ، ج . مبعدین .

معنی کلمه مبعد در فرهنگ فارسی

( اسم ) تبعید شده نفی گردیده جمع : مبعدین .
مرد بسیار دور سفر

معنی کلمه مبعد در ویکی واژه

تبعید شده، نفی گردیده ؛
مبعدین.

جملاتی از کاربرد کلمه مبعد

نه نه! چه جای این حدیث است؟ «ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون» مرغان او سر بمرتبه بازی فرو نیارند و این مقام را بازی شمارند. باز اگر همه سپید بازست کجا چون پروانه جان باز است؟ باز صیاد جان شکارست پروانه را با جان چه کارست؟ باز صیادی است که صید از و جان نبرد‌ پروانه عاشقی است که تحفه معشوق جز جان نبرد.
قرب طرب جو که روز گشت مبعد شد بفراز شفق هلال مصعد
(پس گوییم که حاصل شدن غرض صانع عالم از این صنعت پر حکمت به آخر این دور ششم، محمدی منتظر است که حکمت از فرزندان ابراهیم اندر عالم مفاض گشته است – اعنی اندر عالم سخن گوی – تا از این عالم که او دوزخی است اندر حد قوت، مر پرهیزگاران را به حکمت برهانند و مر ستمکاران را اندر او دست باز دارند تا به عذاب جاویدی رسند پس از برخاستن این صنعت، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظلمین فیها جثیا). و دلیل بر درستی این تاویل که گفتیم: پرهیزگاران از این عالم برهند و ستمکاران اندر اینجا بمانند، قول خدای است که پیش از این همی گوید: قوله: (و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقیضا)، و همی گوید: نیست از شما کسی که او به دوزخ نیاید و این بر خدای واجب است، و (حتم مقضی) کاری باشد که آن جز چنان نباشد که تقدیر بر آن رفته باشد، و از آن نگردد. و خردمندان دانند که مر محمد مصطفی را (ص) با منزلت و مقام محمود و عطای حوض کوثر و شفاعت اندر بردن امت، به دوزخ کاری نیست که از آن بگریزد، بل که کاری منکر و محال است، بل که خدای تعالی مر گزیدگان خویش را که محمد مصطفی (ص) مقدم ایشان است، از دوزخ دور داشتن وعده کرده است، چنانکه آواز آتش نیز نشنوند، قوله: ) (ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خلدون)، و لیکن ناگریز است مردم را اندر این عالم آوردن و موجود کردن تا از این جای به عالم علوی رسند. و برهان عقلی بر درستی این قول قایم است، از بهر آنکه از حکمت صانع حکیم مر عقلا را شکی نیست که (روا نباشد که) صانع حکیم کاری بکند به وجهی که مر آن کار را به وجهی آسان تر از آن بشاید کردن، و چو همی بینیم که صانع مر نفس مردم را از راه جسد و حواس ظاهر همی به شناخت معقولات رساند، همی دانیم که مر این صنع را جز این دیگر وجهی نیست آسان تر از این، ناگزیر چنین باید که (هست همی) باشد. و نیز همی بینیم به رای العین که اشخاص مردم به نفوس خویش اندر این عالم از یکدیگر همی زایند، پس این حال دلیل است بر آنکه هر مردمی که اندر این عالم بخواهد بودن تا به هنگام برخاستن این صنعت، به جملگی اندر آن یک جفت مردم اولی بوده است که معروف است. و چاره نبوده است به حکم این برهان که نمودیم، از آن که مر همه نیکان و بدان را اندر این عالم که به حد قوت دوزخی است، بایسته است آوردن و مر حکمت را جز این روی (نبوده است) و این حتم مقضی بوده است که جز این چنین نشایسته است.
خواجه دهد سیم و زر چو کوه به طالب بسکه عمل هست، قول اوست مبعد
اما صاحب دولتان «ان‌الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون» در نعمت کرامات نظر بر منعم نهند نه بر نعمت و ادای شکر نعمت به دید منعم گذارند تا بر قضیه «لئن شکرتم لا زیدنکم» مستحق نعمت وجود منعم گردند. بیت
و سابقان کسانی‌اند که تخم روحانیت را پرورش داده‌اند و بکمال مرتبه خود رسانیده تا یکی صد و هفتصد کرده‌اند. و اینها نیز دو صنف باشند: یکی آنها که از ابتدا تا انتها صفات روحانیت بر یشان غالب بوده است هرگز ملوث آفات معاصی نگشته‌اند و بر قضیه «ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون» از موافقت نفس و متابعت هوا دور بوده‌اند. دوم طایفه اگرچه ابتدا بر وفق مراد نفس قدمی چند نهاده‌اند و بر مقتضای طبع دمی زده باز بکمند عنابت و جذبه الوهیت روی از مراتع بهیمی و مراتب حیوانی بگردانیده‌اند و باکسیر شریعت معاملات مس صفت طبیعت را زر خالص عبودیت کرده که «اولئک یبدل الله سیاتهم حسنات». این هر دو طایفه را مراجعت با مقام خویش ازان صفوف که آمده‌اند بقدم سلوک باشد باختیار در حیال حیات. نام سابقی بر ایشان ازین سبب است که بر اصحاب یمین و اصحاب شمال مسابقت نمایند ایشان بعد از وفات با مقام خویش رسند و اینها در حال حیات چنانک خواجه علیه السلام فرمود «سیروا سبق المفردون».
رای تو ز الواح روزکار بخواند آنچه فراز آید از زمان مبعد