معنی کلمه مبطل در لغت نامه دهخدا
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است.سعدی.- مبطل روزه ؛ روزه شکن. ( یادداشت دهخدا ). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل ؛ طهارت شکن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز ؛ نمازشکن ؛ حدث ، مبطل وضو و نماز باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات صلاة شود.
- مبطل وضو ؛ تباه کننده وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
|| کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مبطل. [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] ( ع ص ) باطل شده و ترک شده. || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).