معنی کلمه مبسوط در لغت نامه دهخدا
- خط مبسوط ؛ خط متعارف ، مقابل خطمجموع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به «خطمجموع » در همین لغت نامه شود.
- عمارة مبسوطالسماء ؛ هر سرایی مانند خانقاه و بیمارستان که در آنجا از مسافرین فقیر و غیرمبسوط پذیرایی نموده و آنها را تیمار می کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
- مبسوط داشتن ؛ مبسوط گردانیدن ، گسترده کردن : حق سبحانه و تعالی سایه ٔ... بر سر کافه خلائق... مبسوط دارد. ( المعجم چ دانشگاه ص 19 ).
- مبسوط کردن ؛ گسترده و پهن کردن.
- مبسوط گردانیدن ؛ مبسوط داشتن : و جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانید. ( لباب الالباب سعید نفیسی ص 43 ). جناح مرحمت بر تمامت ایشان مبسوط گردانید. ( جهانگشای جوینی ).
- مبسوط گشتن ؛ گسترده شدن. بسط یافتن. منبسط شدن : و ذکرآن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت. ( کلیله ودمنه ).
|| خرج شده. || کشیده شده. ( ناظم الاطباء ).
مبسوط. [ م َ ] ( ع اِ ) نوعی پالان است و آن را باسوط نیز گویند. ( منتهی الارب ). نوعی از پالان شتر، ضد مفروق. ( ناظم الاطباء ).