مبسم

معنی کلمه مبسم در لغت نامه دهخدا

مبسم. [ م َ س َ ] ( ع مص ) تبسم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تبسم و آن مصدر میمی است. ( از محیطالمحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
مبسم. [ م َ س ِ ] ( ع اِ ) دندان پیشین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مبسم در فرهنگ معین

(مَ سَ ) [ ع . ] (مص ل . ) تبسم کردن .
(مَ س ) [ ع . ] (اِ. ) دندان های پیشین .

معنی کلمه مبسم در فرهنگ عمید

۱. دندان پیشین.
۲. [مجاز] لب و دهان.

معنی کلمه مبسم در فرهنگ فارسی

( اسم ) دندان پیشین : مولد من بکوهی است از کوههای آذربایگان بغایت خوش و خرم از مبسم اوایل جوانی خندان تر و از موسم نعیم زندگانی تازه تر جمع : مباسم .
دندان پیشین

معنی کلمه مبسم در ویکی واژه

تبسم کردن.
دندان‌های پیشین.

جملاتی از کاربرد کلمه مبسم

مبسمه بلبلنی عابسه زلزلنی ما شطه شیبنی غیبته الف هرم
اگر هر آفتابی جز به مهرش لب گشاید گل به سوزن های زر خورشید دوزد غنچه را مبسم
از پرتو مل پردهٔ خورشید دریدند وز خندهٔ گل مبسم اشجار گشادند
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست