مبدء

معنی کلمه مبدء در لغت نامه دهخدا

مبدء. [ م ُ دِءْ ] ( ع ص ) صیغه اسم فاعل از باب افعال بمعنی آغاز کننده و آشکارکننده و آفریننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آفریننده نخست بار، نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مبدی شود :
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب.خاقانی.- مبدء فیاض ؛ آغاز کننده بسیار فیض رسان ، و از این مراد حق تعالی باشد. ( آنندراج ).
مبدء.[ م ُ دَءْ ] ( ع اِ ) صیغه اسم ظرف از باب افعال بمعنی محل آغاز کردن و جای آشکار کردن و از این لفظ در هر سه وضع مذکور گاهی ذات حق تعالی مراد باشد و در صورت ظرفیت بمعنی مطلع غزل و قصیده نیز می آید. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( ص ) اسم مفعول از «ابداء». آغاز شده و آشکار شده.

معنی کلمه مبدء در فرهنگ معین

(مُ دِ ) (اِفا. ) ۱ - آغاز کننده . ۲ - آشکار کننده .
(مُ دَ ) (اِمف . ) ۱ - آغاز شده . ۲ - آشکار شده .

جملاتی از کاربرد کلمه مبدء

بخل در مبدء حقیقت نیست دو تجلی به یک طریقت نیست
حق تعالی که مبدء اشیاست پیش هر کس ز نور او جانهاست
مبدء و منتهای جمله شمار وحدت آمد ز اندک و بسیار
اساس دولتت از مبدء فلک پیشست چنانکه مدّت عمرت ز جاودان بیشست
آن هویت که مبدء اشیاست بی کم و کاست بینی از چپ و راست
یا مبدء المبادی و یا علت العلل هم مبتدا تویی همه را هم تو منتها
اینقالب ضعیف نیاز نیازمند این چار عنصر است مرا مبدء و مآل
دیدم که دل است مبدء هر فیضی برگشتم وطالب دل خویش شدم
از پدر گفتن اصل بود مراد نفس کلی که مبدء است و معاد
صور او مبدء جهان صور نور او منشأ روان صور