مبتسم

معنی کلمه مبتسم در لغت نامه دهخدا

مبتسم. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) دندان سپیدکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). خندان لب. خنده ناک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). تبسم کننده و زیر لب خنده کننده. ( ناظم الاطباء ). شکفتگی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ).

معنی کلمه مبتسم در فرهنگ معین

(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا. ) تبسم کننده .

معنی کلمه مبتسم در فرهنگ عمید

= متبسم

جملاتی از کاربرد کلمه مبتسم

روضه ی امال شد ز ابر سعادت مبتسم دوحه ی اقبال گشت از فیض دولت بارور
جاء الربیع مفتخرا فی جوارنا جاء الحبیب مبتسما وسط دارنا
زو کاخ بدعت منهدم صبح رسالت مبتسم شمشاد قدّ فاستقم خورشید روی و الضّحی
سبزه چو خط دلبر چینی است دلربا غنچه چو لعل شاهد رومی است مبتسم
شب از نور است کاینسان منظلم شد لب روز از فروغش مبتسم شد
گیسوی لَیل مُدْلَهَم تا گشته ستّار الضّیاء رخسار روز مبتسم تاگشته کَشَّافُ البُهَم