مبتر

معنی کلمه مبتر در لغت نامه دهخدا

مبتر. [ م ُ ب َت ْ ت َ ] ( ع ص ) دم بریده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مقطوع و ناقص. ( ناظم الاطباء ). بریده. ناتمام چون : کتاب مبتر، نامه بریده. نامه مبتر، نامه ناتمام. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر
همچون سراب شوره خطی ولی مزور.شرف الدین شفروه.ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.خاقانی.آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید
زرتشت ابتر است و حدیث مبترش.خاقانی.و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. ( المعجم ، از فرهنگ فارسی معین ). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. ( جامعالتواریخ رشیدی ). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. ( جامعالتواریخ رشیدی ). || خراب. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟ناصرخسرو ( دیوان ص 172 ).آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 194 ). || پراکنده :
گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 173 ). || بی فرزند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد
آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 113 ). || دشمن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مبتر در فرهنگ معین

(مُ بَ تَّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دم بریده ، ناقص . ۲ - بی فرزند.

معنی کلمه مبتر در فرهنگ عمید

۱. خراب.
۲. ناقص، ناتمام.

معنی کلمه مبتر در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) دم بریده . ۲ - (صفت ) بی فرزند . ۳ - ناقص : و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم .

معنی کلمه مبتر در ویکی واژه

دم بریده، ناق
بی فرزند.

جملاتی از کاربرد کلمه مبتر

بی یاد تو ذکرها مزور بی نام تو وردها مبتر
همچون صباح کاذب خطی ولی مبتر همچون سراب شوره حظی ولی مزور
سبک زان میان مبتر بد نژاد برآمد به پای و زمین بوسه داد
خصم مرا گذشته ز زوبین و طعنه نیست یک نکته در کیابی لفظ مبترش
عمر در قصر کنی صرف، چو عمرت باد است به دمی قصر تو، چون عمر مبتر گردد
عقل کل ذات تو آمد که بر رتبت او نه فلک را همه اجزای مبتر گیرند
دعا به ختم این گفتار زیراک سخن بی آن مبتر می نماید
هنرمندا به تحفه پیش خدمت سخنهای مبتر می فرستم
صدر شهی به شخص لطیفش مزین است شغل عدو ز عزم متینش مبترست
فرستاد مبتر به بازو کمند دلیری که آواز بودش بلند