معنی کلمه مبادا در لغت نامه دهخدا
برو آفرین کرد کاوس شاه
که بی تو مبادا کلاه و سپاه.فردوسی.خود آزردنی نیست در دین ما
مبادا بدی کردن آئین ما.فردوسی.چو از شاه پردخته شد تختگاه
نبادا کلاه و مبادا سپاه.فردوسی.مبادا زن که بیند روی ایشان
که گیرد ناستوده خوی ایشان.( ویس و رامین ).دوش نامه ای رسیده است از خواجه احمد عبدالصمد... که کجات و جقراق... می جنبد از غیبت من [ التونتاش ] مبادا که ناگاه خللی افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 80 ). مبادا که مکر تو چون مکر غوک شود. ( کلیله و دمنه ).
جز این یکسر ندارد شخص عالم
مبادا کز سرش موئی شود کم.نظامی.مبادا کز سر تندی و تیزی
کند در زیر آب آتش ستیزی.نظامی.مبادا دولت از نزدیک او دور
مبادا تاج را بی فرق او نور.نظامی.چندین جفا بروی مپسند مبادا که فردای قیامت به از تو باشد. ( گلستان ).
دل زیردستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیردست.سعدی.چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد.( گلستان ).درج محبت ، بر مهر خود نیست
یارب مبادا کام رقیبان.حافظ.مبادا کافران از حال حجله نشینان سراپرده عصمت... اطلاع یابند... در نهان خانه رامسدود کرد. ( حبیب السیر ).
- روز مبادا ؛ روز سخت. روز بد. روزنیاز. روز احتیاج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده قبل شود.