معنی کلمه مباح در لغت نامه دهخدا
می ِ جوشیده حلال است سوی ِ صاحب رأی
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.ناصرخسرو.ثنا و شکر تو گویم همی بجان و به دل
که نیست شکر و ثنا، جز ترا حلال و مباح.مسعودسعد.کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 855 ). || ( اصطلاح فقهی ) آنچه که متساوی الطرفین باشد. ( از تعریفات جرجانی ). بی حکمی است و مقابل مندوب ، مکروه ، حلال ، حرام و واجب است. و امری است که فعل و ترک آن متساوی الطرفین باشد. ( فرهنگ علوم دکتر سجادی ). هر کاری که فعل و ترک آن مساوی وبی تفاوت باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به واجب و نفائس الفنون ، علم اصول و موافقات شود.
- مباح بودن خون کسی ؛ که در ریختن آن دیتی لازم نیاید. که شرعاً کسی در ریختن آن مؤاخذ نباشد : حجت برگرفتند که اگر او را معاونی باشد خون او مباح بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ).
پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل.سعدی ( گلستان ).