مایه

معنی کلمه مایه در لغت نامه دهخدا

مایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) بنیاد هرچیزرا گویند. ( برهان ). اصل و ماده هرچیز را گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. ( ناظم الاطباء ). پهلوی ، ماتک ( جوهر، ماده اولی ) و نیز به معنی ماده ، شی مادی. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بداند که ما تخت را مایه ایم
جهاندار پیروز را سایه ایم.فردوسی.بدی را تو اندر جهان مایه ای
هم از بیرهان برترین پایه ای.فردوسی.تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای.فردوسی.خرد زنده جاودانی شناس.
خرد مایه زندگانی شناس.فردوسی.مایه غالیه مشک است بداند همه کس
تو ندانسته ای ای ساده دلک چندین گاه.فرخی.معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایه حلمی چنانکه اصل وقاری.فرخی.امیر سید یوسف برادر سلطان
درسخا و سر فضل و مایه فرهنگ.فرخی.مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود.اسدی.زمین کو مایه تنهاست دانا را همی گوید
که اصلی هست جانها را که سوی آن شود جانها.ناصرخسرو.پرنور و صور شد ز شما خاک ازیرا
مایه صور وروشنی و کان ضیائید.ناصرخسرو.همو مایه زهد و دین هدی
همو مایه کفر و شرک و ضلال.ناصرخسرو.به علم و به گوهر کنی مدح آن را
که مایه ست مر جهل وبدگوهری را.ناصرخسرو.کردار ترا هیچ نه اصل است و نه مایه
گفتار ترا هیچ نه پود است و نه تار است.ناصرخسرو.مایه هر نیکی و اصل نکویی راستی ست
راستی هرجا که باشد نیکوی پیدا کند.ناصرخسرو.گر بودی از طبیعت او مایه زمین
ور بودی از بزرگی او گوهر سما.مسعودسعد ( دیوان ص 6 ).زمهر و کین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایه عمران شدند و اصل خراب.مسعودسعد.بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح.مسعودسعد.تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه ست و آن دگر همه لاف.نظامی.گر ازچیز چیز آفریدی خدای
ازل تا ابد مایه بودی به جای.

معنی کلمه مایه در فرهنگ معین

(یِ ) [ په . ] (اِ. )۱ - اصل ، اساس . ۲ - واکسن . ۳ - مال ، ثروت . ۴ - باعث .

معنی کلمه مایه در فرهنگ عمید

۱. موجب، دلیل، باعث: ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴ ).
۲. اصل، بنیاد، پایه.
۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی.
۴. [مجاز] قدرت، توانایی: چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵ ).
۵. [مجاز] پول، ثروت، سرمایه.
۶. (ادبی ) [مجاز] مضمون، تم.
۷. [مجاز] بهره، نصیب: ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی۲: ۲۳۱۴ ).
۸. مادۀ اصلی.
۹. (پزشکی ) دارویی که برای جلوگیری از ابتلا به یک بیماری به انسان تزریق می شود، واکسن.
۱۰. [مجاز] مقدار، اندازه.
۱۱. (موسیقی ) ماهیت گام و دستگاهی که نوازنده و خواننده در آن حالت موسیقی را اجرا می نمایند: در مایهٴ شور، در مایهٴ دشتی.
۱۲. (موسیقی ) [قدیمی] از آوازهای شش گانۀ موسیقی ایرانی.
۱۳. [قدیمی، مجاز] مقام، جاه، ارزش و مقدار.
۱۴. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه نزد قدما (آب، خاک، باد، و آتش ).

معنی کلمه مایه در فرهنگ فارسی

مقدار، اندازه، دستگاه وسامان، بنیادچیزی، ودراصطلاح طب:داروئی که برای جلوگیری ازمرض ببدن انسان داخل کنند(واکسن )، صد، مئا
( اسم ) ۱- اصل هر چیز مصدر اساس : گفته اند که دین اینجا محمد ص است او را دین خوانده اند که آنکه معقل دین است ومای. دین . ۲- مال ثروت خواسته پول . ۳- سرمایه ( شغل ) بضاعت : بازرگانان جهان فصاحت از گنج خان. لاریب فیه مای. زندگانی بدست آوردند . ۴- سامان دستگاه . ۵- مقدار اندازه قدر : در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیم عرب را پرسید که روزی چه مایه طعام باید خوردن ? گفت : صد درم سنگ زاد کفایت کند . ۶- موجب سبب باعث وسیله : مای. خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم . ( حافظ . ۷ ) ۲۳۹- هر چیزی که سبب تخمیر وانقلاب گردد : مای. پنیر مای. ماست . یا مای. پنیر . دیاستازی است که از مخاط معد. نوزاد پستانداران ترشح میگردد وباعث میشود که کازئی نوژن شیر را به کازئین محلول و لاکتوسرم پروتئوز تبدیل نماید . کازئین در برابر املاح کلسیم شیر بصورت لخته در میاید و آن بنام پنیر موسوم است و ته نشین میشود پنیرمایه .۸- عبارت از سموم و یا میکربهای ضعیف شده بوسیل. دارویی است که خاصیت بیماری زایی خود را از دست داده است و جهت ایجاد آنتی کور و بالابردن دفاع بدن در برابر میکربهای بیماری زا ببدن تزریق میشود . گاهی هم برخی مایه ها را بمنظور معالج. بیماری تزریق میکنند واکسن . ۹- واقع شدن نوتهای گام بترتیب غیر منظم ( در مایه ترتیب و تنظیم نوتها لازم نیست ) تن . ۱٠ - پرده مقابل گام . ۱۱- یکی از شش آواز موسیقی قدیم : ز اصفاهان و زنگوله است وسلمک عراق و کوچک آمد اصل مایه . ( انجمن بها . آنند . ) ۱۲ - ماده مقابل صورت : شده در دم یکدگر پایه خرد و جان و صورت مایه . ( حدیقه ) . یا اندک مایه . کمی قدری : سلطان ... اندک مایه عارضه ای بر وجود او مستولی شد . یا مای. شب . سیاهی و تاریکی شب . یامای. صدق . ابوبکربن ابی قحافه ( زیرا که لقبش صدیق بود ) .

معنی کلمه مایه در فرهنگستان زبان و ادب

{tonality} [موسیقی] کیفیت ناشی از روابط بُن مایه با سایر اصوات در یک قطعۀ موسیقی

معنی کلمه مایه در دانشنامه آزاد فارسی

مایِه
در موسیقی ایرانی یکی از آوازهای شش گانۀ معرفی شده توسط صفی الدین ارموی در موسیقی مقامی. شمس الدین آملی نیز آن را نام می برد. مایه در موسیقْی ایرانی به مفهوم موسیقی و دستگاه نیز به کار رفته و نیز معادل واژۀ تونالیته در موسیقی غرب است. دو آهنگ مختلف در دو گام مختلف ممکن است مایۀ یکسان داشته باشند، ولی مُدالیتۀ (مقام) آن ها با هم تفاوت داشته باشد. مثلاً یکی در مایۀ ماهور do و دیگری در مایۀ اصفهان do باشد؛ مایۀ هر دو do ولی مقام آن ها متفاوت است. مایه شناسی یعنی شناختن نغمه های آهنگ و آگاهی یافتن از علائمِ سرْکلید دستگاه، یا آواز یا گام.

معنی کلمه مایه در ویکی واژه

اصل، اساس. مایه و مایع ممکن است به زبان معیار باستان هیچ تفاوت مفهومی نداشته‌اند و حرف «ه» نیز نسبت دهنده به صفت است. لذا اصل کلمه مای است، که تعابیر ضد و نقیض مانند امرد یا جغل کسی مانند جنگجویان در میدان جنگ بوده‌است.
سرمایه، مال، ثروت.
واکسن.
باعث.

جملاتی از کاربرد کلمه مایه

بدان‌گونه دیدند گردان نیو که پیش تو آید گرانمایه گیو
دلیل مایهٔ ناز و نواز گشت دلش عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش
وصال و هجر او اصلی است دائم رنج و راحت را بجنگ و آشتی مایه‌ست دائم درد و درمان را
این همه در یکی کریچهٔ تنگ گفتنش نیز هست مایهٔ ننگ
برفت از پی سود مایه به باد هنوز از جوانیش نابوده شاد
نیارم تا سحر زد دیده بر هم چه می خواهی ز ما ای مایه غم
مایه پرورش عالم اسباب یکی است باغ هر چند به صد رنگ بود آب یکی است
مسلم آن نیست که کوشد بنماز و روزه شیخنا حب علی مایه اسلام بود
تا ببیند که چیست مایهٔ تو؟ در محبت کجاست پایهٔ تو؟
ز گردان کسی مایهٔ او نداشت جز از پیلتن پایهٔ او نداشت