معنی کلمه مایه در لغت نامه دهخدا
بداند که ما تخت را مایه ایم
جهاندار پیروز را سایه ایم.فردوسی.بدی را تو اندر جهان مایه ای
هم از بیرهان برترین پایه ای.فردوسی.تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای.فردوسی.خرد زنده جاودانی شناس.
خرد مایه زندگانی شناس.فردوسی.مایه غالیه مشک است بداند همه کس
تو ندانسته ای ای ساده دلک چندین گاه.فرخی.معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایه حلمی چنانکه اصل وقاری.فرخی.امیر سید یوسف برادر سلطان
درسخا و سر فضل و مایه فرهنگ.فرخی.مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود.اسدی.زمین کو مایه تنهاست دانا را همی گوید
که اصلی هست جانها را که سوی آن شود جانها.ناصرخسرو.پرنور و صور شد ز شما خاک ازیرا
مایه صور وروشنی و کان ضیائید.ناصرخسرو.همو مایه زهد و دین هدی
همو مایه کفر و شرک و ضلال.ناصرخسرو.به علم و به گوهر کنی مدح آن را
که مایه ست مر جهل وبدگوهری را.ناصرخسرو.کردار ترا هیچ نه اصل است و نه مایه
گفتار ترا هیچ نه پود است و نه تار است.ناصرخسرو.مایه هر نیکی و اصل نکویی راستی ست
راستی هرجا که باشد نیکوی پیدا کند.ناصرخسرو.گر بودی از طبیعت او مایه زمین
ور بودی از بزرگی او گوهر سما.مسعودسعد ( دیوان ص 6 ).زمهر و کین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایه عمران شدند و اصل خراب.مسعودسعد.بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح.مسعودسعد.تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه ست و آن دگر همه لاف.نظامی.گر ازچیز چیز آفریدی خدای
ازل تا ابد مایه بودی به جای.