معنی کلمه ماي در لغت نامه دهخدا
ز برهان و حجت سپر ساز و جوشن
به میدان مردان برون مای عریان.ناصرخسرو ( از انجمن آرا ).
مای. ( اِ ) یا ماه قیصری. اول آن مطابق است با اول ایار ماه رومی و سیزدهم ماه مه فرانسوی و بیست و چهارم اردیبهشت ماه جلالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مای. ( اِ ) جانوران خزنده را گویند مطلقاً همچو مار و زلو و انواع کرمها و مانند آن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مار ( فهرست ولف ) . مار و مور و ملخ. حکیم فردوسی گفته :
بدو گفت خسرو درست آمدی
همیشه ز تو دور دست بدی
توئی پهلوان جهان کدخدای
به فرمان تو مرغ و ماهی و مای .( از فرهنگ جهانگیری چ لکنهو ص 217 ).
مای. ( اِخ ) جایگاه جادوان باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524 ). نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل. ( برهان ).شهری است در هند و ظاهراً همین «مؤو» است. ( فرهنگ رشیدی ). جای جادوان باشد چون بابل. ( صحاح الفرس ). نام شهری به هند که مردم آن به سحر و جادو مشهور بوده اند و نسبت بدان مایی باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شهری در هندوستان. ( از فهرست ولف ) :
برفت یار و رهی ماند در بیابانی
که حد آن نشناسد به جهد جادوی مای.دقیقی ( از فرهنگ رشیدی ).ستاره شناسان و گند آوران
ز هر کشوری آنکه دیدم سران
ز قنوج وز دنبر و مرغ و مای
برفتند بازیج هندی زجای.( شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1416 ).ز زابلستان تا به دریای سند
همه کابل و دنبر و مای هند.فردوسی.سوی کشور هندوان کرد رای
سوی کابل و دنبر ومرغ و مای.فردوسی.همه کابل و دنبر و مای هند
ز دریای چین تا به دریای سند.( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 144 ).وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای.اسدی.از دل و جان رفت باید سوی خانه ایزدی