ماوای
جملاتی از کاربرد کلمه ماوای
نداری جای جمله جای آنست تمامت مسکن و ماوای آنست
خوشا کشمیر کو ماوای عیش است بده می بی تکلف جای عیش است
دست دست توست و جان ماوای تو پای صورت در میان نتوان نهاد
همه غرقاب چاهند اندر این جای درون چاه بگرفتند ماوای
من بی دل که از خوابم ملال است دلم ماوای سلطان خیال است
نبد چیز دگر نی دست ونی پای همه ذرّات بد نه جای و ماوای
ای حریم وصل ما ماوای تو اندرا خالی است اینجا جای تو
راست گویم نبود سینهٔ من منزل دل هست در زلف بتی منزل و ماوای دلم
دیدهٔ من اشک ریزد سینهٔ من شعلهخیز در میان آب و آتش لاجرم ماوای من
جهان باشد چراگاه غزالان هوس جویا بود ماوای ما شیران همت بیشهٔ دیگر