ماهروی

معنی کلمه ماهروی در لغت نامه دهخدا

ماهروی. ( ص مرکب ) ماهرو. ماه چهر. ماه چهره :
من و آن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.رودکی.همه شاه چهر و همه ماهروی
همه راست بالا همه راستگوی.دقیقی.کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی
دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال.منجیک.نگه کرد زال اندر آن ماهروی
شگفتی بماند اندر آن روی و موی.فردوسی.به شیرین چنین گفت کای ماهروی
چه داری به خواب اندرون گفتگوی.فردوسی.سمن بوی و زیبا رخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی.فردوسی.پرستنده با بانوی ماهروی
چنین گفت کاکنون ره چاره جوی.فردوسی.هر روز نو به بزم توخوبان ماهروی
هرسال نو به دست تو جام می کهن.فرخی.جواب دادم کای ماهروی غالیه موی
نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر.فرخی.چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود
زخواب کرد مرا ماهروی من بیدار.فرخی.کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای.فرخی.ای صنم ماهروی خیز به باغ اندر آی
زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 54 ).ای با عدوی ما گذرنده زکوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما.منوچهری.و این ساقیان ماهرویان عالم به نوبت دوگان دوگان می آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ).
کی نامور گفت کای ماهروی
نه مردم بود هرکه نندیشد اوی.اسدی.ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی
پیوسته که گشتی ، کز من جدا شدی.مسعودسعد.ماهرویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست
و اندر آن زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست.سنائی.به گرد عارض آن ماهروی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.سوزنی.جواب دادم کای ماهروی غالیه موی
به آب دیده مزن بر دل رهی آذرانوری.خود از برای سر زره از بهر تن بود
تو ماهروی عادت دیگر نهاده ای
در برگرفته ای دل چون خود آهنین
وان زلف چون زره را بر سر نهاده ای.ظهیر فاریابی.ماه بخشیده دست من بگرفت

معنی کلمه ماهروی در فرهنگ فارسی

( ماه رو ی ) ۱- ماه چهر : برو راز من پیش دهقان بگوی مگر جفت من گردد این ماهروی . ( شا. بخ . ۲ ) ۲۲۹۶ : ۸- ( اسم ) برسمدان : درون و ماهروی و طاس و چمچست پراهوم اوروران و جرم و فرشست . ( زرتشت بهرام . اردای و یرافنامه ص ۳ )

معنی کلمه ماهروی در فرهنگ اسم ها

اسم: ماه رو ی (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: m.-ruy) (فارسی: ماهروي) (انگلیسی: mah-ruy)
معنی: ماهرو، ماهرخ، ماه چهر، زیبارو، ( = ماه چهر )

معنی کلمه ماهروی در ویکی واژه

لقبی که به همسر سام و مادر زال داده می‌شود. پس پرده تو در ای نامجوی/ یکی پور پاک‌آمد از ماه‌روی «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه ماهروی

از عشق ماهرویان زاهد نمی کند ننگ می داد دل به چشمش اما جگر ندارد
برخیز و بزمگاه برافروز ای ماهروی سرو سهی قد
جهانجوی گفتا بدان ماهروی که پوشیده از شرم او ماه روی
چون هلالی بی مه رویت ز جان سیر آمدم کس مباد از خوان وصل ماهرویان بی نصیب!
از مهر ما متاب رخ ای ترک ماهروی بنما ز روی مهر چو مه گاه گاه روی
باز بنما روی خود ایماهروی گر پی وصلت بود سودای تو
فدایِ پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد هزار جامهٔ تقوی و خرقهٔ پرهیز
دو روز و دو شب بادهٔ خام خورد بر ماهرویش دل آرام کرد
برآشفت ازو سام آزاده خوی از آن پس بدو گفت کای ماهروی
چو زلف ماهرویان یکجهان دام محبت برده گیرایی ازو وام