معنی کلمه ماهر در لغت نامه دهخدا
ماهر. [ هَِ ] ( ع ص ) استادکار در کار خویشتن. ( مهذب الاسماء ). استاد. ( دهار ). استاد هر فن. ج ، مَهَرَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد حاذق و دانای در کار. ( ناظم الاطباء ). حاذق در هرکار. ج ، مَهَرَة. ( از اقرب الموارد ). استادکار. ( غیاث ). کارکشته. زبردست. ورزیده در کار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
یکی اعراض و آن دیگر جواهر
چنین گفتنداستادان ماهر.ناصرخسرو.برنگین ملک مهر از نقش توقیعات اوست
مهر او دارد هر آن کاندر کفایت ماهر است.امیر معزی.ای مقتدای دین هدی طاهر
وی در فنون فضل و هنر ماهر.سوزنی.در الهی آنچه تصدیقش کند عقل سلیم
گر تو تصدیقش کنی در شرح و بسطش ماهرم.انوری.و شاعر ماهر بمجرد طبعراست بر متشابهات آن واقف نتواند شد. ( المعجم چ دانشگاه ، ص 25 ).
تا چنین سر در جهان ظاهر شود
مقبل اندر جستجو ماهر شود.مولوی.|| زیرک. ( دستوراللغة ). زیرک و رسا در هر امر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیرک و دانا و هوشیار و کارآزموده و با فراست. ( ناظم الاطباء ). || نیک شناور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شناگر زبردست و در لسان گوید: حاذق در هر کار و بیشتر شناگر زبردست را بدان وصف کنند. ( از اقرب الموارد ).