ماهتابی

معنی کلمه ماهتابی در لغت نامه دهخدا

ماهتابی. ( ص نسبی ، اِ مرکب ) شبی ماهتابی ، لیلة قمراء؛ شبی مهتابی. مهتاب شب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || چیزی که مهتاب بدو رسیده باشد مثل آفتابی. ( آنندراج ). || مهتابی. عمارتی بلند مسطح بی سقف ، خواه از گچ و سنگ و خشت و خواه از خاک که پیش ایوان یا در میان صحن و سرای و باغ سازندبرای نشستن و گویا سیر مهتاب از آن منظور است. ( آنندراج ). جای هموار و برابر و محصور در پشت بام که شبهای تابستان در آن نشینند. ( ناظم الاطباء ) :
سنگی به مثال ماهتابی
اورنگ فلک به کامیابی.محسن تأثیر ( از آنندراج ).- تخت ماهتابی ؛ همان ماهتابی است. ( از آنندراج ).
|| ایوان پیوسته به اطاق یا اطاقها. مهتابی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سطحی مسطح و عریض و متصل به اطاق که درآن نشینند. ( فرهنگ فارسی معین ). || ایوان جلو بالاخانه. ( ناظم الاطباء ). || نوعی آتشبازی متعارف هندوستان. ( آنندراج ). نوعی از آتشبازی. ( ناظم الاطباء ). || رنگی است سفید متمایل به زردی مثل سنگ مهتاب و در مصطلحات الشعرا رنگ شکسته. ( آنندراج ). || رنگ کبود روشن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ماهتابی در فرهنگ فارسی

( صفت و اسم ) ۱- ساختمانی از گچ و سنگ و خشت یا خاک که پیش ایوان یا در میان صحن سرای و باغ سازند برای نشستن . ۲- سطحی مسطح و عریض متصل باطاق که در آن نشینند .

جملاتی از کاربرد کلمه ماهتابی

ترا زیر کفن بگرفته خوابی فرو آید بگورت ماهتابی
شبهای دراز ماهتابی چون روز چون شمع نخفت میگری و میسوز
ماهتابیست این علی مهتاب که اخس الخواص می‌زاید
غنچه گل دامن پاک مرا در خون کشید از شکوفه ماهتابی شد کتان توبه ام
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
شیران همه ماهتاب جویند من شیرم و یار ماهتابی
همی گفت ای مرا چون دیده درخور شبم را ماهتابی روز را خور
بشد بر پشت اشقر آفتابی چو بازآمد بر ادهم ماهتابی
کلبه ام را ماهتابی ده ز نور معرفت روشن از صبح سعادت کن شبستان مرا
اگر با شمس تبریزی نشینی از آن مه بر تو تابد ماهتابی