معنی کلمه مانند در لغت نامه دهخدا
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.ابوطاهرخسروانی.ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خبک.دقیقی.کار دیوان وزارت بر آن جمله بود که کسی مانند آن یاد نداشت. ( تاریخ بیهقی ). قوت پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. ( تاریخ بیهقی ).
بر طاعت مطیع همی خندد
مانند نیستت بجز از مانی.ناصرخسرو.بباید دانست که غم و هم دو حال است بر خلاف یکدیگر از وجهی ، ومانند یکدیگر از وجهی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
نه دولت است و چو دولت ندانمش مانند
نه ایزد است و چو ایزد ندانمش همتا.امیرمعزی.که مانند آن بر خاطر اهل روزگار نتواند گذشت. ( کلیله و دمنه ). و اگر نادانی این اشارت را که باز نموده شده است بر هزل حمل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. ( کلیله و دمنه ). چرا شد پدر هفت و مادر چهار
چگونه سه فرزند شد آشکار
چو این هر سه هم زین پدر مادرند
چرا نه بمانند یکدیگرند.امیرخسرو ( از آنندراج ).- در مانند ؛ مثلاً. در مثل. فی المثل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
صورت و وصف و عین درمانند
آن رحم این مشیمه آن فرزند.سنایی ( یادداشت ایضاً ). || ادات تشبیه است . ( مقدمه برهان ص یه ). حرف تشبیه. ( غیاث ). ماننده. بمانند. بماننده. ( آنندراج ). چون. همچون. بسان. سان. بکردار. کردار. آسا. وار.گون. گونه. فش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). این کلمه با متمم خود ( مشبه به ) در جمله قید واقع شود :
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک خوشه جو باد آژده.شاکر بخاری.آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند پاشنگ ایدرش بر جای ماند.منجیک ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).