معنی کلمه مالش در لغت نامه دهخدا
- مالش رفتن دل ؛ دردهای گنگ در فم معده پدید آمدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- || گرسنگی سخت احساس کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حالتی شبیه به گرسنگی. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). در تداول عامه ، احساس ضعف کردن بر اثر گرسنگی و ترس بسیار و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ) :
- مالش رفتن دل کسی برای چیزی ؛ در تداول عامه ، بسیار مشتاق بودن وی. لک زدن دل او. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| لمس و لمس با دست. ( ناظم الاطباء ) :
چنان بدانم من جای غلغلیج گهش
کجا به مالش اول بر اوفتد به سریش.لبیبی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مس. ( منتهی الارب ). مس و دلک. ( ناظم الاطباء ). دَلک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زدودگی و صیقل وجلا. || حک. || مشتمال. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فیزیکی ) اصطکاک . ( فرهنگستان ). || به معنی ماندگی و کوفتگی راه. ( آنندراج ) :
بتی کان همه مالش و تاب یافت
به مالشکر آسایش و خواب یافت.نظامی. || جزای عمل بد. مقابل نوازش. تنبیه. سیاست. عذاب. شکنجه. گوشمال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به مالش پدران است بالش پسران
به سر بریدن شمع است سرفرازی نار.ابوحنیفه اسکافی.سلطان محمود پدر من است و من نمی توانم دید که بادی تیز بر وی وزد و مالشهای وی مرا خوش است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129 ). هر روزی سوی ما پیغام بود کم وبیش به عتاب و مالش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215 ). و اگر حرمت روان پدرم نبودی ترا مالشی سخت تمام رسیدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ). و اگر عفو ارزانی ندارد، حصیری را مالشی فرماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 ).
شاید که همتم نبود صحبت جهان
چون نیست جزکه مالش من هیچ همتش.ناصرخسرو.کانکه او دانش و خطر دارد
مالش شاه تاج سر دارد.سنائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).چون کیک جهان ، جهانی ای دند خشوک
آورده ز مالش پدر خشم و خدوک.سوزنی.کسی طلبید که برای مالش و استیصال شاپور به ولایت فرستد. ( تاریخ طبرستان ). گفت آنجا بنشیند و برقرار به مالش ملاحده و غزو و جهاد مشغول باشد. ( تاریخ طبرستان ). سیدحسن زید عزیمت... مالش اصفهبد رستم کرد.( تاریخ طبرستان ).