ماغ

معنی کلمه ماغ در لغت نامه دهخدا

ماغ. ( اِ ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235 ). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و از گوشت آن بوی لجن می آید. ( از برهان ). نوعی مرغ آبی سیه فام به قدر ماکیان که بیشتر در آب باشد. ( آنندراج ). هندی باستان ، مگدو ( نوعی پرنده آبی ). ( حاشیه برهان چ معین ). نوعی مرغابی سیاه رنگ که به ترکی قشقلداق می گویند فواصل انگشتان پای این پرنده فاقد پرده است. ( فرهنگ فارسی معین ). مرغ سپید پیشانی. مرغی است از مرغان آب ، سیاه ودراز دم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است قیراندود.رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 235 ).ای خسرو مبارک ، یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.دقیقی ( از لغت فرس ایضاً ).چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه باغ پر ماغ دید.فردوسی.به که بر دونده بسان کلاغ
به دریا به کردار ماهی و ماغ.فردوسی.گه افکند نخجیر بردشت و راغ
گهی زد به ناوک ابر میغ ماغ.فردوسی.هر باز به زیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.منوچهری.بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر.منوچهری.چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته.منوچهری.به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ بر روی آب.اسدی.دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ.اسدی.به پستی چو آب و به بالا چو ابر
شناور چو ماغ و دلاور چو ببر.اسدی.رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.( از لغت فرس اسدی ).گر در آتش شدی ز حرص ثنات
یافتی خلعت سمندر ماغ.مجدهمگر ( از آنندراج ). || به معنی میغ و نزم هم گفته اند و آن بخاری باشدبسیار تیره و ملاصق به روی زمین و آن را به عربی زباب خوانند. ( برهان ). میغ و نزم. ( ناظم الاطباء ). میغ. ( غیاث ). تیرگی و بخاری که در زمستان در هوا پدید آیدو از او نمی بارد. بعضی میغ و ماغ را یکی دانسته اند رشیدی گفته در اشعار قدما عطف تفسیری بسیار واقع است بنابراین میغ اماله ماغ تواند بود که ابر رقیق باشد. ( آنندراج ). بخار که در ایام سرما گاه گاهی به وقت صبح می باشد و به هندی کوهل گویند. ( غیاث ). زباب و بخاری تیره ملاصق زمین. ( ناظم الاطباء ). میغ = مِغ = مِه. ( حاشیه برهان چ معین ). بخاری تیره که هوای نزدیک به زمین را اشغال کند. مه. ( فرهنگ فارسی معین ) :

معنی کلمه ماغ در فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - مرغابی سیاه . ۲ - مِه ، بخار.

معنی کلمه ماغ در فرهنگ عمید

نوعی مرغابی با پرهای سیاه: به هر سو یکی آبدان چون گلاب / شناور شده ماغ بر روی آب (اسدی: ۱۳۱ )، ماغ در آبگیر گشته روان / راست چون کشتی ای ست قیراندود (رودکی: ۵۲۲ ).
ابر نزدیک به زمین، مه.

معنی کلمه ماغ در فرهنگ فارسی

نوعی ازمرغابی که پرهای سیاه دارد، میغ، مه
( اسم ) بخاری تیره که هوای نزدیک بزمین را اشغال کند مه .

معنی کلمه ماغ در ویکی واژه

مرغابی سیاه.
مِه، بخار.

جملاتی از کاربرد کلمه ماغ

عارف به خدا می‌رسد ازگردش چشمی در نیم نفس بحر هماغوش حباب است
کسی که با تو چو خنجر همی دو رویی کرد دماغ پر هوس او نیام خنجر شد
دماغ نامه پردازی ندارم به مستان برگ تاکی می فرستم
چو شمع‌ آن سوی خاکسترم نبود تسلی دماغ سوخته آخر به ماهتاب رساندم
نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است عالم دیگر بجوییم و در دیگر زنیم
برقها چخماغ در پنبه فکند ناگهان صد شعله از آن شد بلند
گر چو شمع از آتش دل چشم تر دارم چه عیب هر که را سوزد دماغ از دیده آب آید برون
همی فزون شود از شکر نعمت تو مرا سه قوت بدن اندر دل و دِماغ و جگر
وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست
خیال را دل و اندیشه را جگر سوزد ازین شراب که در ساغر دماغ من است