معنی کلمه ماغ در لغت نامه دهخدا
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است قیراندود.رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 235 ).ای خسرو مبارک ، یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.دقیقی ( از لغت فرس ایضاً ).چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه باغ پر ماغ دید.فردوسی.به که بر دونده بسان کلاغ
به دریا به کردار ماهی و ماغ.فردوسی.گه افکند نخجیر بردشت و راغ
گهی زد به ناوک ابر میغ ماغ.فردوسی.هر باز به زیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.منوچهری.بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر.منوچهری.چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته.منوچهری.به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ بر روی آب.اسدی.دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ.اسدی.به پستی چو آب و به بالا چو ابر
شناور چو ماغ و دلاور چو ببر.اسدی.رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.( از لغت فرس اسدی ).گر در آتش شدی ز حرص ثنات
یافتی خلعت سمندر ماغ.مجدهمگر ( از آنندراج ). || به معنی میغ و نزم هم گفته اند و آن بخاری باشدبسیار تیره و ملاصق به روی زمین و آن را به عربی زباب خوانند. ( برهان ). میغ و نزم. ( ناظم الاطباء ). میغ. ( غیاث ). تیرگی و بخاری که در زمستان در هوا پدید آیدو از او نمی بارد. بعضی میغ و ماغ را یکی دانسته اند رشیدی گفته در اشعار قدما عطف تفسیری بسیار واقع است بنابراین میغ اماله ماغ تواند بود که ابر رقیق باشد. ( آنندراج ). بخار که در ایام سرما گاه گاهی به وقت صبح می باشد و به هندی کوهل گویند. ( غیاث ). زباب و بخاری تیره ملاصق زمین. ( ناظم الاطباء ). میغ = مِغ = مِه. ( حاشیه برهان چ معین ). بخاری تیره که هوای نزدیک به زمین را اشغال کند. مه. ( فرهنگ فارسی معین ) :