ماشی

معنی کلمه ماشی در لغت نامه دهخدا

ماشی. ( ص نسبی ) منسوب به ماش. || هرچیز به رنگ ماش. ( ناظم الاطباء ). به رنگ ماش. سبز تیره و متمایل به خاکی. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). به رنگ دانه ماش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- گل ماشی ؛ رنگ آجر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| هر غذای ساخته شده از ماش. ( ناظم الاطباء ).
ماشی. ( ع ص ) رونده و در حدیث است : اِن لِلحاج الماشی بکل خطو سبعماءة حسنة. ( منتهی الارب ). رونده. ( آنندراج ). به سرعت راه رونده. ( ناظم الاطباء ). اسم فاعل است و جمع آن مشاة و ماشون و مؤنث آن ماشیة است. ( از اقرب الموارد ). رونده. ج ، مشاة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سخن چین نزدیک والی ، یا عام است. ج ، مشاة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سعایت کننده و سخن چین. ج ، مشاة. ( ناظم الاطباء ).
ماشی. [ ] ( اِخ ) ابوالقاسم الحسین بن محمد اسحاق الماشی المروزی از روات حدیث است و به سال 359 درگذشته است. ( از لباب الانساب ج 3 ص 84 ).

معنی کلمه ماشی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - رونده . ۲ - سخن چین .

معنی کلمه ماشی در فرهنگ عمید

پیاده.

معنی کلمه ماشی در فرهنگ فارسی

رونده، مشاه جمع
( اسم ) ۱- رونده . ۲- سخن چین جمع : مشات ( مشاه ).
ابوالقاسم الحسین بن محمد اسحاق الماشی المروزی از روات حدیث است

جملاتی از کاربرد کلمه ماشی

بدان که غفلت دل در نماز از دو سبب بود، یکی از ظاهر بود و یکی از باطن اما آنچه ظاهر بود آن باشد که نماز جایی کند که چیزی می بیند یا می شنود که دل بدان مشغول می باشد و دل تبع چشم و گوش بود علاج وی آن بود که نماز جایی کند که هیچ آواز نشنود و اگر جایی تاریک بود بهتر باشد تا چشم برهم نهد و بیشتر عابدان عبادت را خانه ای ساخته باشند خرد و تاریک که در جای فراخ دل پراکنده تر باشد و این عمر رضی الله عنه هرگه نماز کردی، شمشیر و کتاب و هر قماشی که بودی از پیش برگرفتی، تا بدان چشم مشغول نشود.
حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما
و قال: «علی اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و علی اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار».
قماشی از حیا دارد قبای نازک‌اندامی که بوی یوسف ازشوخی به پیراهن نمی‌گیرد
تو نداری تمیز اینکه به رنگ نخودی را شناسی از ماشی
ترا داده است زیبایی قماشی که در هر جامه ای زیبنده باشی
هست ماشین یزد آماده بایدت رفت یکه و ساده
قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد
هرچند دلفریب بود کوچه‌باغ زلف اما به خوش قماشی بازار عشق نیست
رخت دل و دین پیش بتان گر به بها رفت ای جان فرومایه تو باری چه قماشی