معنی کلمه ماست در لغت نامه دهخدا
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود و عاریه خواست.شهید ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی و تنفخ. محمد زکریای رازی.( یادداشت ایضاً ).
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان ، پر زماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.منطقی ( یادداشت ایضاً ).از ایشان سبک اردشیر آب خواست
یکایک ببردندبا آب ماست.فردوسی.بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست.فردوسی.وز خس و از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست.ناصرخسرو.