ماس

معنی کلمه ماس در لغت نامه دهخدا

ماس. ( اِ ) مخفف آماس است که ورم باشد. ( برهان ). مخفف آماس است.( آنندراج ). آماس و ورم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن. ( ناظم الاطباء ). || الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است. ( برهان ). الماس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معرب الماس و معدن الماس غالباً در هندوستان است... صاحب مخزن الادویه... نام پارسی الماس را ماس گفته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اسم فارسی الماس است از احجار نفیسه.... ( مخزن الادویه ). || به زبان هندی ماه را گفته اند که عربان قمر خوانند. ( برهان ). و رجوع به ماه شود.
ماس. ( ع ص ) ( از «م وس » ) رجل ماس ؛ مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
ماس. [ ماس س ] ( ع ص ) ( از «م س س » ) مس کننده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَس شود.
مأس. [ م َءْس ْ ]( ع مص ) خشم گرفتن. || بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مالیدن پوست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): مأس الدباغ الجلد؛ مالید دباغ پوست را. ( از اقرب الموارد ). || نیک گرد آمدن شیر در پستان ناقه. یقال مأست الناقة؛ اذ اشتد حفلها. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیک گرد آمدن شیر در پستان ماده شتر. ( ناظم الاطباء ). || فراخ شدن زخم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مأس. [ م َ ءَ ] ( ع مص ) فراخ شدن زخم. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مأس. [ م َءْس ْ ] ( ع ص ) آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماسی شود.

معنی کلمه ماس در فرهنگ فارسی

نیکلاس نقاش هلندی ( و. حدود ۱۶۳۴ - ف. ۱۶۹۳ م . ) . وی شاگرد رامبراند بود و صحنه های خانوادگی را در آثار خود مجسم کرد .
( اسم ) آماس ورم .
آنکه به اندرز کسی توجه نکند

معنی کلمه ماس در فرهنگستان زبان و ادب

{AuC/AC} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] ← مرکز اصالت سنجی

جملاتی از کاربرد کلمه ماس

این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم
سرو قدّا جای تو بر دیده ی بینای ماست نازنینا نازنینان چشم و دل در ما کنند
کنون چون جان جان ماست اینجا ابا او باش اینجاگه تو یکتا
خون ما گر ریخت در کویت چه باک خون بهای ماست خاک کوی تو
اینجا همه او دگر چه می پنداری ما عاشق او نه ایم او عاشق ماست
گر هست تو را غمی برای دل ماست ور هست مرا دلی برای غم تست
امشب خیال آن شه خوبان ندیم ماست ای دل در سرور رقیبان فراز دار
دیدم اندر نظر عالم دیگر پیداست عالم ماست، ولی، بی سر و پیکر پیداست
میلی ز بس که ما و تو بدنام گشته‌ایم هر بد که می‌کنند رقیبان، به نام ماست
طالب ره طالب شه کی بود گرچه دل دارد مگو دلدار ماست