مارک
معنی کلمه مارک در لغت نامه دهخدا

مارک

معنی کلمه مارک در لغت نامه دهخدا

مارک. ( اِ ) واحد پول آلمان که از صد «فنیگ » تشکیل یافته است. ( از لاروس ).

معنی کلمه مارک در فرهنگ معین

[ فر. ] (اِ. ) ۱ - علامت و نشانه . ۲ - علامت مخصوص هر کارخانه و مؤسسه . ۳ - واحد پول آلمان .

معنی کلمه مارک در فرهنگ عمید

واحد پول آلمان.
نشان مخصوص که در بالای کاغذ مکاتبات و اسناد هر اداره یا سازمان چاپ می شود.

معنی کلمه مارک در فرهنگ فارسی

نشان، نشانه، علامت، داغ، اثر، انگ
( اسم ) واحد پول آلمان معادل ۱٠٠ پفنیگ .
واحد پول آلمان که از صد پفنیگ تشکیل یافته است

معنی کلمه مارک در دانشنامه عمومی

مارک (آلمان). مارک ( به آلمانی: Marke ) یک منطقهٔ مسکونی در آلمان است که در راگون - یسنیتس واقع شده است. مارک ۳۹۶ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه مارک در دانشنامه آزاد فارسی

مارْک (Mark)
در اساطیر سلت، شاه کورنوال، عموی تریستان و خواستگار و شوهر ایزولده.

معنی کلمه مارک در ویکی واژه

firma
marchio
علامت و نشانه.
علامت مخصوص هر کارخانه و مؤسسه.
واحد پول آلمان.

جملاتی از کاربرد کلمه مارک

چو عزمش جنبش آغازد چو نورش بر هوا تازد به مار بسدین ماند زبسد مارکی باشد
لب مرار عطش و قحط آب گشته کبود لب مارک تو از چه باب گشته کبود
هژبر ژیان کی شود صید گور سیه مارکی روی تابد ز مور
نظمی سرا، شعری بخوان، پایی بزن، دستی فشان چند ای ادیب نکته دان، چون نرگسم بیمارکی
معاشران ز علف زیر برف مارکزای چهار ماه بخانه فرو خزیده چو مور
می خلد بر جان من آن خط که بر لب می کشی مارکی شیرین شود با آنکه در خرما شود
من نیز در آن سرم که صد جان در پای مارکت نشانم
ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خور خیره هش
عشق او تیمار گشت و طبع من تیمارکش عشق او اندوه کشت و جان من اندوه خوار
زان‌همه مارکشان‌رسته چو ضحاک به‌دوش مار زاریست همه بوم و بر و دشت و دیار