معنی کلمه مادگی در لغت نامه دهخدا
مادگی خوش آیدت چادر بگیر
رستمی خوش آیدت خنجر بگیر.مولوی.و رجوع به ماده شود. || ( ص نسبی ) منسوب به ماده. || ( اِ ) عضو تولید مثلی جنس ماده. || اندام ماده گل. آلت تأنیث در گل. عضو تولید مثلی ماده ٔگیاهان است که مواد تخمک و گامت ماده می باشد. هر مادگی ممکن است از چند قسمت به وجود آمده باشد که هر قسمت را یک برچه گویند و هر برچه برای خود یک قسمت تولید مثلی مستقلی است در قاعده هر برچه قسمتی برجسته و متورم بنام تخمدان دیده می شود و در هریک از دو حاشیه آن یک ردیف برجستگیهای کوچک بیضی شکل به نام تخمک قرار گرفته است که بواسطه برجستگی خفیفی بنام جفت به جدار تخمدان اتصال دارد. تخمدان معمولاً دارای استطاله باریکی بنام خامه است و انتهای آن را که اغلب قطور و مسطح است کلاله می نامند. مادگی ممکن است از یک برچه به وجود آمده باشد در این صورت آنرا یک برچه ای گویند مانند مادگی «زبان در قفا». و ممکن است که از دو یا چند برچه به وجود آمده باشد که درین صورت دو یا چند برچه ای خوانده می شود. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 199 و گیاه شناسی ثابتی ص 417 شود. || سوراخی در جامه که دکمه درآن استوار کنند. انگل. انگله. انگیل. انگلیله. انگوله. انگول. تلمه. المک. رجوع به المک شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حلقه ای که در آن دکمه قرار می گیرد. ( ناظم الاطباء ). سوراخ جلو لباس که دگمه را در آن جا دهند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انگله شود.