معنی کلمه مادر در لغت نامه دهخدا
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.فردوسی.که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است.فردوسی.زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.فردوسی.گفت اگر شیر زمادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی.منوچهری.باشد از مادران ما بر ما
هم حجامت نکو وهم خرما.سنائی.عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زای تو به مادری ندارم.خاقانی ( چ سجادی ص 281 ).- مادر آب و آتش ؛ کنایه از گریه کننده بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از انجمن آرا ).
- مادر خون ؛ آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. ( از حاشیه هفت پیکر چ وحید ص 352 ) :
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز.( هفت پیکر نظامی چ وحید ص 353 ).- مادر دهر ؛ روزگار. دنیا. جهان :
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مادر شدن ؛ زائیدن زن. بچه دار شدن. امومة؛ مادر گشتن.
- مادر شیر ؛ مادر رضاعی : وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب ، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. ( تفسیر کمبریج ج 1 ص 288 ).
- مادر فرزند کش ؛ کنایه از روزگار است :
بگذر از این مادر فرزندکش