ماحضر

معنی کلمه ماحضر در لغت نامه دهخدا

ماحضر. [ ح َ ض َ ] ( ع اِ مرکب ) آنچه که حاضر شده. در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی برای چیزی چون اسمیت غالب شده یای تنکیر درآن آوردن خطاست و ماحضر را ماحضری درویشانه نیز گویند. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). طعام ناچیز. حاضری از طعام. طعام غیرمتکلف. نُزل. غذای دسترس در خانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هرچه به شتاب و تعجیل تهیه وآماده کنند خصوصاً از طعام. ( ناظم الاطباء ). عُجل. عُجلَة. عِجالَة. عُجالَة. ( منتهی الارب ) :
گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ، ماحضر.سنائی.از دیده و دل کرده شرابی و کبابی
هرچند که در نزد تو این ماحضر آمد.سوزنی.افزون بود از بخشش گردون بتماثل
آنچ از کف او ماحضری باشد و حالی.سوزنی.مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود
وقت را زین دویکی ماحضرم بایستی.خاقانی.هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع
هشت جنان را نثار ماحضر آورد.خاقانی.هان کجائی چه می کنی ؟ گفتم
می خورم خون خود که ماحضر است.خاقانی.پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده بخدمتی پردازد وماحضر خوردنی سازد. ( سندبادنامه ص 261 ).
گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشم از آن
آتشی از جان برافروزیم و دل بریان کنیم.عطار.ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. ( گلستان ).
نه که هر مهره ای گهر باشد
کار درویش ماحضر باشد.اوحدی.و عذر خواستم که ماحضری جز این نیست. ( انیس الطالبین ص 48 ).
نیم جانی که هست پیش کنم
چون بدست من اینقدر باشد
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ماحضر باشد؟( از العراضه ).آبرو هرجا که باشد چیز دیگر گو مباش
خجلت از مهمان ندارد سفره بی ماحضر.میرزا اسد عریان ( از آنندراج ).نیست انعام خدا روزی انعامی چند
نشودخاصه حق ماحضر عامی چند.میرزا مهدی ( از آنندراج ).

معنی کلمه ماحضر در فرهنگ معین

(حَ ضَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه که حاضر و موجود است .۲ - خوراک ساده ، غذای آماده و حاضر.

معنی کلمه ماحضر در فرهنگ عمید

۱. آنچه حاضر و موجود است.
۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود، خوراک ساده، حاضری.
۳. (قید ) [مجاز] بربدیهه، ارتجالاً: گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲ ).

معنی کلمه ماحضر در فرهنگ فارسی

آنچه حاضروموجوداست، غذای حاضروموجود، خوراک ساده
( اسم ) ۱- آنچه که حاصل شده . ۲- طعام اندک حاضر حاضری : ما حضر آنچه بود آوردند و خوردند . ۲- پس ماحضری چیزی بیاورند وبخوردند و بشراب خوردن مشغول شدند .
آنچه که حاضر شده

معنی کلمه ماحضر در ویکی واژه

آنچه که حاضر و موجود
خوراک ساده، غذای آماده و حاضر.

جملاتی از کاربرد کلمه ماحضر

در وفای عشق در هر دم دل و جان و جهان پیش معشوقست عاشق را کمینه ماحضر
چون خیال او میهمان شود غیر جان دلا ماحضر مکش
مداح را سحاب سخای تو چون صدف پر در کند بیک صلهٔ ماحضر دهان
در شبستان ابیت افکنده خوان ماحضر وز سرانگشت تو منشق ماه زرّین سپر
به نیم‌جان چه تکلّف کند نزاریِ زار ولیک رد نکنند از فقیر ماحضری
گفت کورست آن دلت دو ماحضر گر یکی گردد ترا سود این شمر
جود تو تر و خشک جهان جمله بهم کرد بر مایده همت تو ماحضر آمد
شهسوار آفتاب از خیل رایت مفردی کاسه های آسمان از خوان جودت ماحضر
هزار گنج بود یک عطای ماحضرت هزار نکته بود یک حدیث مختصرت
کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست جز زهر غصه در شکر روزگار نیست