معنی کلمه ماجرا در لغت نامه دهخدا
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان.خاقانی.قاصد بخت از زبان صبحدم این دم شنید
صد زبان آمد چو خورشید از پی این ماجرا.خاقانی.داده قرار هفت زمین را بباز گشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.خاقانی.آه را در تنگنای لب بزندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن.خاقانی.ماجرا هرچه رفته بود بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد. ( سندبادنامه ص 100 ). و خفایای آن ماجرا و خبایای آن حادثه محقق شد. ( سندبادنامه ص 86 ). ذکر امیر سیف الدوله محمود و ماجرای او با برادر وی امیراسماعیل. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153 ).
بعد از آن سوگند داد آن جمله را
تا که غمازی نگوید ماجرا.مولوی.گر بگویم متهم دارد مرا
ور نگویم جد شود این ماجرا.مولوی.لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا.سعدی.اگر تو عمر درین ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق بپایان رسد، نپندارم.سعدی.فرو ماندم از کشف این ماجرا
که حییی جمادی پرستد چرا.( بوستان ).ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوبتر ماجرائی شنو.( بوستان ).ز خون دل مژه ام دوش ماجرایی راند
بعینه همه امروز باز میرانیم.جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).صوفی که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.حافظ.ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.حافظ.ما می به بانگ چنگ نه امروز می خوریم