مات

معنی کلمه مات در لغت نامه دهخدا

( مآت ) مآت. [ م ِ ] ( ع عدد، اِ ) صدها. ( غیاث )( آنندراج ). ج ِ مائة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). صدگان. ( التفهیم ، یادداشت ایضاً ). مئات. سدگان. در حساب ، ده دهگان ( عشرا ) یعنی ده واحد از مرتبه دوم تشکیل یک سده یا یک واحد از مرتبه سوم را میدهد و اعداد یکصد، دوصد، سه صد، چهارصد... نهصد را که مرتبه سوم یا مرتبه سدگان ( مآت ) را می سازند مرتباً به نامهای صد، دویست ، سیصد، چهارصد، پانصد، ششصد، هفتصد، هشتصد، نهصد میخوانیم. برای نامیدن اعداد واقع میان دوسدگان ( مآت ) پیاپی مانند سیصدوچهارصد اول نام سدگان کوچکتر را گویند و در پی آن نام دهگان ( عشرات ) و یکان ( آحاد ) لازم آورند مثلاً سیصدویک و سیصدودو و سیصدوشصت وپنج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع ماده قبل شود.
مات. ( ص ، اِ ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است. ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). گرفتاری شاه شطرنج. ( ناظم الاطباء ). باختن در بازی شطرنج که شاه از حرکت بازماند :
ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما
میر اجل نظاره احوال دان ماست.خاقانی.اگرچه شاه شوی مات هر گدایی شو
که شاه نطع یقین آن بود که شهماتست.عطار.- برد و مات ؛ برد و باخت. پیروزی و شکست :
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات.مولوی. || مولوی توسعاً در نرد نیز استعمال کرده است :
شش جهت بگریز زیر این جهات
ششدر است و ششدره مات است مات.مولوی. || حیران. سرگردان. سراسیمه. سرگشته. مشوش. مضطرب. مغلوب. منهزم. بیچاره. ( ناظم الاطباء ). مدهوش. متحیر. مبهوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مات بردن کسی را ؛ حیران شدن. سرگردان شدن.خیره ماندن.
- مات به کسی نگاه کردن یا مات مات به کسی نگاه کردن ؛ با نگاهی ثابت به تعجب در کسی دیدن. نگه کردن با چشمانی که هیچ نشان ندهد. نگاه کردن بی آنکه شخص سخنی گوید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مات جمال کسی شدن ؛ محو جمال او گشتن. مبهوت شدن در زیبائی کسی.
- مات زدن به روی کسی ؛مات مات به کسی نگاه کردن.
مات. ( ص ) رنگی که به هیچ رنگ مانند نبود و تمیز آن نتوان کرد. رنگی از رنگها که صریح نیست. || هر رنگی از رنگهای نهایت روشن غیر براق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مات در فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - حیران ، سرگشته . ۲ - (اِ. ) وضعیتی در بازی شطرنج که شاه قادر به هیچ حرکتی نیست و بازی به اتمام می رسد.
(ص . ) تار، کدر.

معنی کلمه مات در فرهنگ عمید

( مآت ) = مائه
۱. سرگردان، حیران، مبهوت، سرگشته.
۲. (اسم ) (ورزش ) در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد.
ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور می دهد، کدر.

معنی کلمه مات در فرهنگ فارسی

سرگشته در عرصه شطرنج، سرگردان، حیران، مبهوت، سرگشته، بی برق، بی جلا، تار، کدر، جمع مائه، صدها، سدگان
( صفت ) تیره تار کدر بی جلا .
از مصدر موت مردن

معنی کلمه مات در فرهنگستان زبان و ادب

{matte, flat} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد

معنی کلمه مات در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّاتَ: مُرد
معنی مِئَةٍ: صد(100)
ریشه کلمه:
موت (۱۶۵ بار)

معنی کلمه مات در ویکی واژه

حیران، سرگشته، مبهوت، متعجب.
وضعیتی در بازی شطرنج که تمام مهره ها قادر به هیچ حرکتی نیستن و بازی به اتمام می‌رسد.
(شطرنج): باخت در شطرنج
تیره، کدر، بی‌برق، بی‌جلا.

جملاتی از کاربرد کلمه مات

تا که این میگفت حق دادش نجات از ممات او برون آمد حیات
شمع آمد و گفت: چون گرفتم کم خویش باری بکنم به کام دل ماتمِ خویش
تا بیابی جز این حیات حیات کاین بود پیش آن حیات ممات