معنی کلمه ماء معین در لغت نامه دهخدا
ز کافور واز مشک و ماء معین
درخت بهشت و می و انگبین.فردوسی.خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه شیر و ماء معین.فردوسی.ایا سپهر ادب را دل تو چشمه روز
ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین.فرخی.یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد
سیم حبل المتین آمد، چهارم عروةالوثقی.منوچهری.شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم
کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین.منوچهری.پیش من آور نبید در قدح مشکبوی
تازه چو آب گلاب صاف چو ماء معین.منوچهری.یک مثل بشنو بفضل مستعین
پاک چون ماء معین از بومعین.ناصرخسرو.گر تو درو گرسنه و تشنه ای
مرغ مسمن خور و ماء معین.ناصرخسرو.گر ره خدمت نجست بنده عجب نیست زانک
گرگ گزیده نخواست چشمه ماء معین.خاقانی.لرزان ستارگان ز حسام حسام دین
چون سگ گزیده ای که ز ماء معین گریخت.خاقانی.گل برآرند اول از قعرزمین
تا به آخر برکشی ماء معین.مولوی.فائده دیگر که هر خشتی کز این
برکنم ، آیم سوی ماء معین.مولوی.گر رسد جذبه خدا ماء معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین.مولوی.گر اشتیاق نویسم به وصف راست نیاید
کز اشتیاق چنانم که تشنه ماء معین را.سعدی.عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهرمذابم بده که ماء معین است.سعدی.