مأموم. [ م َءْ ] ( ع ص ) زده شده بر ام الرأس. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زده شده بر دماغ. ( ازاقرب الموارد ). امیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتری که از ضرب یا از ریش و صدمه پالان موی پشت آن ریخته باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قصد کرده شده. اقتدا کرده شده. ج ، مأمومون.( ناظم الاطباء ). || آنکه در نمازی به امامی اقتدا می کند. ( ناظم الاطباء ). پس نماز. مقابل امام ،پیش نماز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : آیا چه پرستند در این دیر کهن سال مأموم کدامند و کدامند کامامند .خواجوی کرمانی ( از گنج سخن ج 2 ص 206 ).
معنی کلمه مأموم در فرهنگ معین
( مأموم ) (مَ ) [ ع . ] (اِ. ) آنکه از امامی پیروی کند.
معنی کلمه مأموم در فرهنگ عمید
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند.
معنی کلمه مأموم در فرهنگ فارسی
کسی که درنمازبه پیشنمازاقتداکند ( اسم ) آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع : مامومین مقابل امام پیش نماز : در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم . زده شده بر دماغ
معنی کلمه مأموم در ویکی واژه
آنکه از امامی پیروی کند.
جملاتی از کاربرد کلمه مأموم
امامان، ز سندس رداشان بدوش زبان بسته مأموم و بگشاده گوش
هرکجا رایت امیرست قدر مامورست هرکجا حکمت اما مست قضا مأمومست
گر امام مسجدش مأموم بیند در نماز روی بر اصحاب استد پشت بر محراب ازو
تو بدی چون اما م و ما مأموم از شه این کرده ایم ما معلوم
چونکه رفتند از پی او یکدو گام روی هم افتند مأموم و امام
آیا چه پرستند درین دیر کهن سال مأموم کدامند و کدامند کامامند
زهی امام که پاست نگاه می دارد بوقت نیت از اندیشه خاطر مأموم
بازگشت از دمشق جانب روم تا رسد در امام خود مأموم
زمن خراج نخواهند و، در عوض گیرند ز خیل خارجیان، چه امام و چه مأموم