معنی کلمه مآل در لغت نامه دهخدا
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب.امیرمعزی. || نتیجه و انجام و عاقبت و سرانجام و سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). به معنی انجام کار مستعمل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). نتیجه. ( اقرب الموارد ). عاقبت امر. پایان کار. فرجام. مقابل حال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون سوی دانا به آمال مآل
گر نباشد شاید از من خند خند.ناصرخسرو.به دقایق حیله گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل. ( کلیله و دمنه ). اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری و آنچه به مصلحت مآل و حال تو پیوندد بر آن ثبات نکنی. ( کلیله و دمنه ). و فایده حذق و کیاست آن است که عواقب کارها دیده آید و در مصالح حال و مآل غفلت برزیده نشود. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 378 ). ذکر بهاءالدوله و مآل کار او. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 387 ).
شاه دید آن اسب رابا چشم حال
وان عماد الملک با چشم مآل.مولوی.ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی.حافظ.- احوال خیرمآل ؛ چگونگی و وقایعی که عاقبت و سرانجام آنها به خوبی و خوشی باشد و کیفیات خوش بختانه. ( ناظم الاطباء ).
- افعال شقامآل ؛ کارهایی که نکبت و خواری آورند. ( ناظم الاطباء ).
- بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ).
- خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت :
شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا
لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب.امیرمعزی.- ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 179 ).