معنی کلمه لیکن در لغت نامه دهخدا
با فراخی است ولیکن بستم تنگ زید
آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.ابوالعباس.ولیکن من از بهر بدکامه را
که برخواند این پهلوی نامه را.فردوسی.ولیکن تو شاهی و فرمان تراست
تراام من و بند و زندان تراست.فردوسی.از ایران فرّخ به خلخ شدند
ولیکن به خلخ نه فرّخ شدند.فردوسی.ولیکن ز کردار افراسیاب
شب تیره رفتن نیارم به خواب.فردوسی.سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو.فردوسی.ولیکن نگه کن به روشن روان
که بهرام چوبینه شد پهلوان.فردوسی.اگرچه سپید است مویش به رنگ
ولیکن به مردی بدرّد نهنگ.فردوسی.ترا بودن ایدر مرا درخور است
ولیکن ترا آن ازین بهتر است.فردوسی.ز پندت نبد هیچ مانند چیز
ولیکن مرا خود پرآمد قفیز.فردوسی.ولیکن چو بهرام راند سپاه
نماید به مرد خردمند راه.فردوسی.ولیکن من اندر خور رای تو
به توران بجستم همی جای تو.فردوسی.ولیکن شنیدم یکی داستان
که باشد بدان رای همداستان.فردوسی.پراکنده نامش به گیتی بدی است
ولیکن جز آن است ، مردایزدی است.فردوسی.ولیکن بترسم که از مهر من
بتابدْت ْ روزی ز راه اهرمن.فردوسی.ولیکن چنین است چرخ از نهاد
زمانه نه بیداد داند نه داد.فردوسی.هراسان شه از اژدهای دژم
ولیکن نیاورد خود را به دم.فردوسی.همی دید کش فرّ و بُرز کیی است
ولیکن ندانست از بن که کیست.فردوسی.به بازی شمردم همه روزگار
ولیکن کنون شد مرا کارزار.فردوسی.ولیکن چو تو آمدی در جهان
دلم شاد کردی همی در نهان.فردوسی.