لیق

معنی کلمه لیق در لغت نامه دهخدا

لیق. ( ع اِ ) چیزی است سیاه که در سرمه آمیزند. ( منتهی الارب ). || صوف دوات. ( غیاث ). لیقه :
مگر که لیق دواتت شود در این سودا
همی بپیچد بر خویش زلف حورالعین.خلاق المعانی.
لیق. [ ی َ ] ( ع اِ ) پاره ای ابر تنک. ( منتهی الارب ). || ج ِ لیقه. قلقشندی در صبح الاعشی آرد: لیق افتتاحات ، چیزهائی است که با آن سر لوح ها، در آغاز بابها و فصلها و هر سرآغاز دیگر را رنگ آمیزی کنند و در نامه نگاری از آن به کار نبرند مگر زر که برای نوشتن طغرا و نامهای محترم نیز به کار رود و اقسام دیگر را فقط کتاب نویسان به کار برند، و آن را اقسامی است : زر؛ و راه نوشتن بدان چنین است که ورق نازک زر را در آب لیموی پاکیزه در ظرف چینی میسایند تا حل شود، سپس آب پاکیزه بر آن ریزند و بگذارند تا ته نشین شود و ته نشین شده را در دواتی ته تنگ بریزند و لیقه در آن نهند و اندکی زعفران آنقدر که رنگ زر تغییر ندهد و اندکی صمغ آب شده در آن ریزند و بنویسند و چون خشک شود با مصقله از جزع آن را صیقل دهند و سپس اطراف حروف را با حبر فرا گیرند. لاژورد؛ و آن چند قسم است و بهترین آن معدنی و طبعی باشد و لاژوردهای صنعتی برای نوشتن به کار نبرند، بلکه فقط در نقاشی و رنگرزی به کار رود. راه نوشتن با لاژورد چنین است که آن را در آب حل کنند و اندکی صمغ عربی بیفزایند و در دواتی مانند دوات زر بنهند که یاد شد و چون ته نشین گردد با قلم آن را درآمیزند و صمغ آن زیاد نکنند که سیاه و فاسد شود. زُنجُفر ، و بهترین آن مغربی باشد و راه نوشتن با آن ، آن است که در آب بسایند تا نرم شود واگر در آب انار ترش بسایند بهتر شود، سپس صمغ بدان افزایند و با لیقه ای چون لیقه حبر در دوات نهند و بنویسند. مغره عراقی ، و به آن کتب نفیس را بنویسند وگاهی نامه های پادشاهان بدان نویسند و راه نوشتن با آن همان راه زنجفر باشد. ( صبح الاعشی ج 2 صص 466-468 ).
لیق. [ ل َ ] ( ع مص ) لیقه. لیقه انداختن در دوات. || نیکو کردن سیاهی دوات و برچفسانیدن. ( منتهی الارب ). اصلاح دادن سیاهی و جز آن. ( منتخب اللغات ). || برچفسیدن سیاهی دوات درلیقه و نیکو گردیدن. ( منتهی الارب ). سیاه کردن دوات و شدن آن. ( تاج المصادر ). || یقال : ماعاقت المراة عند زوجها و لالاقت ؛ ای مالصقت بقلبه. برچسبیدن سیاهی بر دوات. ( منتخب اللغات ). || پناه گرفتن به چیزی. || برچفسیدن و درست آمدن جامه بر کسی. ( منتهی الارب ). درخور آمدن چیزی با چیزی. ( تاج المصادر ) ( دهار ). هذا لایلیق بک ؛ این امر درنمی خورد به تو و درنمی آویزد. || لایلیق درهماً من جوده ؛ درهمی نگیرد از جود خود. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه لیق در فرهنگ عمید

۱. [جمعِ لیقَة] ماده ای سیاه در ترکیب سرمه.
۲. = لیقه

معنی کلمه لیق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ماده ایست سیاه که در سرمه آمیزند لیقه . ۲- لیقه ( دوات ) : مگر که لیق دواتت شود درین سودا همی بپیچد برخویش زلف حورالعین . ( خلاق المعانی . لغ. )
لیقه ٠ لیقه انداختن در دوات ٠ یا نیکو کردن سیاهی دوات و بر چفسانیدن اصلاح دادن سیاهی و جز آن ٠

جملاتی از کاربرد کلمه لیق

روی عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
زهد خشکت باید از تقوی و دین وآه سردت باید از بردالیقین
گفت ای افسرده از برد الیقین گاه سنگ و گاه آهن گه نگین
کارداران سرای هشتمین را بر فلک رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست
رو به پیش موسی کاظم ببین در جمالش نوری از حق‌الیقین
و قال النّبیّ (ص): ینادی مناد یوم القیامة: ألا من کان له علی اللَّه اجر فلیقم، فیقوم العافون عن الناس، ثمّ تلا: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ.
کی شود این سر ترا علم الیقین تا نگردی محو حق ای نازنین
ولی والی والا علی عالیقدر بداده آنکه بامر تو امر شرع رواج
جوهر معنی من حق الیقین من چگویم چون تو هیچی اندرین
منظر حق الیقین والاتر است این سعادت انبیا را در خوراست