معنی کلمه لیس در لغت نامه دهخدا
لیس. [ ل َ ی َ ] ( ع اِمص ) دلیری. || بی خبری. || فروگذاشت. ( منتهی الارب ).
لیس. ( ع ص ، اِ ) ج ِ الیس. ( منتهی الارب ).
لیس. ( اِ ) قسمی بازی و قمار با پول. || در اصطلاح و تداول مردم قزوین ، سنگی صاف و نازک قدر بدستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس » نامند.
لیس. ( اِمص ) اسم و ریشه از لیسیدن.
ترکیب ها:
- کاسه لیس . کون لیس. لفت و لیس.
|| ( اِ ) لیس پرده . رجوع به لیس پرده شود. || ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه ، چون : تفلیس. بدلیس. الیس.
لیس. ( اِخ ) ( یوم الَ... ) و یوم فس الناطف علی الفرس از جنگهای عصر اسلام. ( مجمع الامثال میدانی ).
لیس. ( اِخ ) ویلیام ناسو. مستشرق ایرلندی. کتب ذیل به سعی وی نشر یافته است : تاریخ الخلفاء سیوطی. نوادر قلیوبی. قرآن با تفسیر. کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری. فتوح الشام واقدی. فتوح الشام ازدی بصری. کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی. نخبةالفکر فی مصطلح اهل الاثر از ابن حجر عسقلانی. ( معجم المطبوعات ج 2 ).