لگدکوب

معنی کلمه لگدکوب در لغت نامه دهخدا

لگدکوب. [ ل َ گ َ ] ( اِ نف مرکب ) لگدکوبنده. پی سپر. || ( ن مف مرکب ) پیخسته. پای خست. پایکوب. پایمال. ( آنندراج ) :
لگدکوب غمت زآن گشت روحم
که بخت بد لگد زد بر فتوحم.نظامی.بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب
چراست این استخوانش بر سر چوب.عطار.بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
زبس که عارف و عامی به رقص برجستند.سعدی.خیالش چنان بر سر آشوب کرد
که بام دماغش لگدکوب کرد.سعدی.مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی.سعدی.مرا فتاده چو بینی غمین مشو طالب
که من ز روز ازل سبزه لگدکوبم.طالب آملی ( از آنندراج ). || ( حامص مرکب ، اِ مرکب ) مطلق ضرب خواه از لگد باشد خواه از غیر لگد و کوفته و پامال مجاز است. ( آنندراج ). لگله. ( برهان ). زخم لگد. ضرب لگد :
حوضی ز خون ایشان [دختران رز]پر شد میان رز
از بس که شان ز تن به لگدکوب خون دوید.بشار مرغزی.باز لگدکوبشان کنند همیدون
پوست کنند از تن یکایک بیرون.منوچهری.دیده ٔحاسد به تو چون غژب انگور است سرخ
در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس.سوزنی.دشمن که افتاد در لگدکوب قهر باید گرفت تا برنخیزد. ( مرزبان نامه ).
خاص و عام خلایق از دست زمانه در چه لگدکوب. ( جهانگشای جوینی ). و طبقه طلبه آن در دست لگدکوب حوادث پایمال زمانه غدار و روزگار مکار شدند. ( جهانگشای جوینی ).
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود و از خوف و زوال.مولوی.مرد در راه عشق مرد نشد
تا لگدکوب گرم و سرد نشد.اوحدی.

معنی کلمه لگدکوب در فرهنگ معین

( ~ . ) ۱ - (ص فا. ) آن که لگد زند. ۲ - (ص مف . ) پایمال شده ، لگد خورده . ۳ - (اِمص . ) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .

معنی کلمه لگدکوب در فرهنگ عمید

لگدخورده، پایمال شده.

معنی کلمه لگدکوب در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آن که لگد زند کوبنده لگد ۲- ( صفت ) لگد خورده پایمال شده : مرا افتاده چو بینی غمین مشو طالب . که من ز روز ازل سبزه لگد کوبم . ( طالب آملی آنند لغ ) ۳- ( اسم ) کوفتن با لگد و غیره پایمال کردن : دشمن که افتاد در لگد کوب قهر باید گرفت تا بر نخیزد .

معنی کلمه لگدکوب در ویکی واژه

آن که لگد زند.
پایمال شده، لگد خورده.
پایمال کردن، کوفتن، لگد و غیره.

جملاتی از کاربرد کلمه لگدکوب

بر سرم ران روزی از راه کرم رخش جفا تا کیم داری ز محرومی لگدکوب ستم
گر خاک شدم، چرخ لگدکوبم کرد گر آب شدم از نظر انداخت مرا
لگدکوب غمت زان گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم
گفت خرد از پی تاریخ او گشت لگدکوب جفای سپهر
از لگدکوب حوادث صاف طبعان ایمنند زیر دست و پا بود چندان که خرمن پاک نیست
موریم که گشتیم لگدکوب سواران در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم
آخر شدم چو سبزه لگدکوب خاص و عام گر چند روز، قابل نشو و نما شدم
از آن سپس که لگدکوب همچو سبزه بدم شدم سرافراز از همتش چو شاخ سمن
باز دل ما بزیر پای غم تو بام لگدکوب شد که خانهٔ پستیم
از آن شده ست لگدکوب بلبلان سر سرو که پیش قامت تو می کند سرافرازی