لکه

لکه

معنی کلمه لکه در لغت نامه دهخدا

( لکة ) لکة. [ ل ُک ْ ک َ ] ( ع اِ )لک. لاک. و رجوع به لک شود: اللکة و اللک عصارته ( عصارةاللک ) التی یصبغ بها. ( المعرب جوالیقی ص 300 ح ).
لکه. [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن. لک.
لکه. [ ل ُ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نان قندی.
لکه. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) قطره. چکه. پنده. قطره خرد. سرشک. اشک. یک لکه باران. یک لکه خون. || خال. لک. نقطه به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن. || خالی به رنگی غیر رنگ بشره. و رجوع به لک شود. || نکته. || جا. گله. نقطه : یک لکه جا؛ یک گله جا. یک نقطه. یک لکه ابر.
لکه. [ ل ُک ْ ک َ ] ( ع اِ ) داغ. || پارچه. ( غیاث ) ( آنندراج ).

معنی کلمه لکه در فرهنگ معین

(لُ کَ یا کِ ) (اِ. ) نان قندی .
(لَ ک ِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید. ۲ - اثر آلودگی چیزی . ۳ - تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی . ۴ - مجازاً: آلودگی بدنامی .

معنی کلمه لکه در فرهنگ عمید

= لک۱

معنی کلمه لکه در فرهنگ فارسی

( اسم ) قسمی از رفتار اسب و شتر و جز آنها میان یرتمه و قدم .
داغ . یا پارچه

معنی کلمه لکه در فرهنگستان زبان و ادب

{spot} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ناحیۀ تغییررنگ یافته یا بافت مرده با حاشیۀ منظم و مشخص
[پزشکی] ← لک
[شیمی، مهندسی بسپار] ← لک

معنی کلمه لکه در دانشنامه عمومی

لکه (فیلم ۱۹۷۳). لکه ( به هندی: Daag ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۳ و به کارگردانی یاش چوپرا است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، شارمیلا تاگور، راکهی گولزار، پریم چوپرا، آچالا ساچدف، افتخار، قادرخان، ای. کی. هانگال ایفای نقش کرده اند.

معنی کلمه لکه در دانشنامه آزاد فارسی

لَکّه (stain)
در شیمی، ترکیبی رنگی که به مواد دیگر می چسبد. لکه ها به فراوانی در میکروبیولوژی برای رنگ کردن میکرواُرگانیسم ها، و در شیمی بافت برای آشکارسازی حضور و مکان تقریبی موادی نظیر چربیها، سلولز، و پروتئین بافت های گیاهان و حیوانات به کار می روند.

معنی کلمه لکه در ویکی واژه

macchia
بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید.
اثر آلودگی چیزی.
تغییر رنگ نقطه‌ای از سطح چیزی.
مجازاً: آلودگی بدنامی.
نان قندی.

جملاتی از کاربرد کلمه لکه

کز دو عالم همین وصال تو بس بلکه یک پرتو از جمال تو بس
چون نه او را کردی از کس انتزاع بلکه خود کردیش از وهم اختوراع
گرنداد اینجا درآنجا آن دهد بلکه آنجا بیش صد چندان دهد
کام دل گرچه شد از شور غم عشق تو تلخ جان شیرین منی بلکه ز جان شیرینتر
پس پیدا شد که جمال دو است: ظاهر و باطن. و جمال صورت باطن محبوب است هم چون ظاهر، بلکه محبوب تر است نزدیک آن که اندکی عقل دارد.
گنج موافق نه بلکه رنج منافق هر دو به جان بخش ابر دستش اندر