لکا

معنی کلمه لکا در لغت نامه دهخدا

لکا. [ ل َ] ( اِ ) لخا. کفش. لالکا. پای افزار. لخه :
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی.منوچهری.حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج
از پایها برون کندت مالکی لکا.ناصرخسرو. || چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسافران بر کف پای بندند وروند و آن را چاروق گویند. || پوستی را گویند که به غایت نرم و پیراسته باشد. دارش. || تیماج. سختیان. || گل سرخ. ( برهان ) :
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا.سنایی.
لکا. [ ل َ ] ( اِ ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. ( برهان ). لاک. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). لک :
نار چون در حقه زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر مهره سیمین نشانهای لکا.قطران.صاحب انجمن آرا گوید:
در مخزن الادویه گفته که آن صمغ نباتی است که در هند و بنگاله از سرشاخهای کنار و بعض اشجار برمی آید و منعقد میگردد و سرخ رنگ شبیه به توت سرخ است و حب های آن به قدر نارنج و لیمو میشود. این را لاک خام میگویند و آنچه از درخت سدر که به پارسی کنار گویند به عمل آید از امثال دیگر بهتر است و از طبخ لک خام در آب و اخذ آب آن انواع رنگهای سرخ به عمل می آید و هر یک را به نامی و آنچه آب آن را در پنبه گرفته اقراص نازک ساخته خشک نمایند به فارسی کتا و به هندی التا و مهاور نیز گویند. ثفل لاک مطبوخ آب گرفته را ورقهای نازک سازند و آن را به هندی چپرا و به شیرازی دوس مینامند و بهترین آن سرخ صافی شفاف است که لوله کرده سر کاغذها بدان چسبانند. ( انجمن آرا ). || زمین و ولایت و الکا. به لغت ژند و پاژند نیز به معنی بوم و زمین و ولایت باشد. || دریچه. ( برهان ).

معنی کلمه لکا در فرهنگ معین

(لَ )(اِ. )۱ - کفش ، پای افزار، چارق . ۲ - رنگ سرخ .

معنی کلمه لکا در فرهنگ عمید

۱. کفش، پاافزار.
۲. تیماج، ساختیان.
۳. چارق.
۱. لاک.
۲. رنگ سرخ.
۳. (زیست شناسی ) گل سرخ: در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱: ۱۴۸ ).

معنی کلمه لکا در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لاک : نار چون در حق. زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهر. سیمین نشانهای لکا . ( قطران لغ. ) ۲- رنگ لاک رنگ سرخ .
رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و باثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند .

معنی کلمه لکا در فرهنگستان زبان و ادب

{shellac} [شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] رزین حاصل از پالایش لکای خام که در الکل حل شده باشد

معنی کلمه لکا در ویکی واژه

کفش، پای افزار، چار
رنگ سرخ.

جملاتی از کاربرد کلمه لکا

آشپزی یونانی (به یونانی: Ελληνική Κουζίνα) یکی از گونه‌های آشپزی مدیترانه ایست که در ویژگی‌هایش با آشپزی ترکی، آشپزی ایتالیایی و آشپزی بالکانی مشترک است.
تمامت سالکان از جان بدیدند که تامعنی ذات تو بدیدند
ای شاد ز روزگار دولت تاج ملکان روزگاری
تا سالکان به آبله پایی نمی رسند صد سال اگر روند به جایی نمی رسند
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو بنده را نزد اخلا بفزودست جلال
عجب مدار که چون دست مالکان جحیم فشاندش همه اخگر کف و شرار انگشت
ای سالکان، ای سالکان، اندر پناه من شوید تا جغد را سربرکنم، شهباز در جولان کنم
نشاط کن ملکا بر سماع نای علی نبید رنگین خور بر کنار آب روان
جهان‌ستاناکشورگشا شها ملکا تویی ‌که جاه تو راند گواژه بر کیوان
اگر از سالکانی راز بنگر نمود اول اینجا باز بنگر