لِسان

معنی کلمه لِسان در لغت نامه دهخدا

لسان. [ ل ِ ] ( ع اِ ) زبان. زفان. مفصل. مِذرَب. ( منتهی الارب ). گوشت پاره متحرکی که درون دهان واقع است :
به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب میچکدش.خاقانی.من قلب و لسانم به هواداری و صحبت
اینها همه قلبند که پیش تو لسانند.سعدی.لسان ، زبان حیوانات است سریع الانحدار و مرطب بدن و با ادویه حارّه مولد منی و سریع الاستحالة بخلط متعفن و مصلحش سرکه و گشنیز و زیره است. ( تحفه حکیم مؤمن ). در ذیل تذکره ضریرانطاکی آمده است : المراد به هنا العضوالمعروف من الانسان والقول فی امراضه من ورم و ثقل وغیرهما. اما ثقله ان کان جبلیا فلاعلاج له اوطارئاً و اسبابه انحلال البلغم فی اعصابه واحد الاخلاط اللزجة و قدیکون لطول مرض منهک وتنازل الحوامض فی الکلیة علی الخوی فیضعف العصب و علامته تلونه بلون الخلط و تقدم السبب ( العلاج ) ان کان عن البلغم فالاکثار من الایارج او عن السوداء فمن مطبوخ الافتیمون باللازورد و قد یفصد ماتحته من العروق لتحلل ماجمد ثم یدلک بالمحللات ثم العسل ثم الفستق خصوصاًقشره الاعلی والفلفل والخردل خصوصاً دهنه والقسط و الشلبیثا ترکیب مجرب فی امراض اللسان کلها و کذا تریاق الذهب و اما اورامه فسببها اندفاع احدالاخلاطو علاماتها معلومة و ربما انفتح اللسان بفرط الرطوبةو یسمی الدلع ( العلاج ) یفصد فی الحار و یکثر من امساک ماء الخس و عنب الثعلب و لبن النساء و ماء الکزبرةو ینقی البارد بالقوقیا و الایارج و یمسک ماء الحلبةوالعسل و یدلک بالزنجار و البورق و البصل و حماض الاترج و فی الکرنب خواص عجیبة مطلقا و القلاع بثور فی الفم و اللسان سببها مادة اکالة و رطوبة بورقیة و فساد ای خلط کان تنشر کالساعیة و اسلمها الابیض و الاحمر و اردأها الازرق والاخضر و لاسلامة معهما قطعا و اما الاسود فمع التلهب والحرقة قتال و یکثر القلاع فی الاطفال لفرط الرطوبة و علاماته علامة الاخلاط. ( العلاج ) اخراج الدم فیه ولو بالتشریط ان تعذر الفصد و التنقیة ثم الوضعیات و اجودها للحار عصارة حی العالم والکزبرة و ماء الحصرم بالعسل والطین الارمنی او المختوم والکثیرا بماء الورد و فی البارد بالاصفر و العاقر قرحا و الزنجار والخردل والعفص بطبیخ الخل و من المجرب ورق الزیتون مضغاً و رماد الرازیانج و اصل الکبر کبوساولنا طباشیر طین ارمنی هندی کافور ( ؟ ) یسحق و یذر فی البارد و یعجن ببیاض البیض فی الحار و ایضاً طبیخ الخل بالشبت والعذبة فی الابیض. ( ذیل تذکره انطاکی ص 15 و 14 ). || زبان. زفان. لغت. کلمه. ج ، السن و السنة و لسن. ( منتهی الارب ).قال اﷲ تعالی «الا بلسان قومه » ( قرآن 4/14 ) :

معنی کلمه لِسان در فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زبان . ج . السنه ، السن . ۲ - سخن ، کلام .

معنی کلمه لِسان در فرهنگ عمید

زبان.
* لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند.

معنی کلمه لِسان در فرهنگ فارسی

زبان، السنه جمع
( اسم ) ۱- زبان زفان : بلسانش نگر که چون بلسان روغن دیر یاب میچکدش . ( خاقانی لغ. ) ۲- لغت زبان ( گفتگو ) : لسان فارسی لسان عربی ۳- سخن کلام حیف است بلبلی چو من اکنون درین قفس با این لسان عذب که خامش چو سوسنم . ( حافظ .۲۳۶ ) جمع : السن السنه . ۴- زبان. ترازو . ۵- گاوزبان .
درختی بسیار خار است به قدر قامتی بیش بالا نرود و برگش به رنگ مورد بود صمغش گویند کندور است .

معنی کلمه لِسان در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لِسَانٌ: زبان - گویش
معنی صِدْقٍ: راستی - درستی - نیکی (در عبارت "لِسَانَ صِدْقٍ " یعنی زبانی که جز به راستی سخن نمی گوید و در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست . صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده م...
معنی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ: به او اشاره ای نادرست می کنند - به او نسبتی نادرست می دهند (الحاد به معنای انحراف است .عبارت "ﭐلَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی ءَایَاتِنَا "یعنی : کسانیکه آیات ما را از جایگاه واقعیش منحرف می کنند و تغییر می دهند و به تفسیر و تأویلی نادرست متوسل می شوند.الح...
ریشه کلمه:
لسن (۲۵ بار)
«لِسان» در این گونه موارد، به معنای یادی است که از انسان در میان مردم می شود و هنگامی که آن را اضافه به «ِصْدق» کنیم و «لسان الصدق» بگوئیم، معنای یاد خیر، نام نیک و خاطره خوب در میان مردم است.
زبان. لغت. مثل . . که مراد از هر دو زبان است و مثل . . که مراد لغت است مثل زبان عربی، زبان فارسی و غیره. جمع آن در قرآن السنه است . در آیه . مراد اختلاف لغات است. * . گره از زبان من بگشای منطقم را روان کن تا سخنم را بفهمند. راغب گوید: موسی در زبان عقده و گره نداشت غرض قدرت تکلم است (روانی منطق) ما را در باره عقده زبان موسی «علیه السلام» سخنی است که در«عقد» و «بان تبین» گفته‏ایم. در باره این مطلب که موسی در بچگی در نزد فرعون اخگر را به دهان گذاشت زبانش سوخت و معیوب شد دلیل روشنی در دست نیست و آن در مجمع و غیره بلفظ «قیل - روی» نقل شده است. در المیزان از الدرالمنثور از اسماء و در برهان دو حدیث از اسماء بنت عمیس و ابن عباس نقل شده که اسماء گوید: رسول خدا«صلی الله علیه واله» را دیدم در کنار ثبیر می‏فرمود: روشن باد ثبیر روشن باد ثبیر( ثبیر کوهی است در کنار مکه و آبی است در دیار مزینه ظاهرا اولی مراد است) بعد گفت: اَلَّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِما سَئَلَکَ اَخیِ مُوسی اَنْ تَشْرَحَ لی صَدْری وَ اَنْ تُیَسِرَ لی اَمْری وَ اَنْ تَحُلَّ عُقْدِةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مَنْ اَهْلی عَلِیاً اَخی اُشْدُدْ بِهِ اَرْزی وَ اَشْرِکْهُ فی اَمْری کَیْ نُسَبِحَکَ کَثیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً اِنَکَّ کُنْتَ بِنابَصیراً» در این دعا می‏بینیم که رسول خدا «صلی الله علیه و اله» حل عقده زبانش را از خدا می‏خواهد با آن‏که گرهی در زبان نداشت پس منظور روانی نطق است. چنانکه . آن را روشنتر می‏کند. * . . مراد از لسان صدق در این دوآیه چیست؟ لسان چنانکه طبرسی فرموده یاد کردن است اعم از مدح یا ذم «جائَنی لِسانُ فُلانٍ» یعنی مدح یا ذم او به من رسید و نیزگوید: عرب به طور استعاره لسان را بمعنی قول بکار برند، علی هذا لسان صدق در آیه به معنی یادنیک و ثناء جمیل است در اقرب گوید لسان صدق به معنی ذکر حسن است طبرسی آن را ثناء جمیل گفته است. نگارنده گوید: احتمال دارد بقاء شریعت مراد باشد که توأم با ثناء جمیل و نام نیک است. چنانکه در باره ابراهیم «علیه السلام» آمده . خدا توحید و برائت از بتان را کلمه باقی کرد در نسل ابراهیم «علیه السلام».

معنی کلمه لِسان در ویکی واژه

زبان.
السنه، السن.
سخن، کلام.

جملاتی از کاربرد کلمه لِسان

کَمْ فَطِنٍ بادَرَ مُسْتَفْهِماً عادَ وَ قَدْ کَلَّ لِسانُ الْمَقال
چون بندهٔ ما به مجاهدت به ما تقرب کند ما وی را به دوستی خود رسانیم و هستی وی را اندر وی فانی گردانیم و نسبت وی از افعال وی بزداییم تا به ما شنود آن‌چه شنود و به ما گوید آن‌چه گوید و به ما بیند آن‌چه بیند و به ما گیرد آن‌چه گیرد؛ یعنی اندر ذکر ما مغلوب ذکر ما شود، کسب وی از ذکر وی فنا شود ذکر ما سلطان ذکر وی گردد نسبت آدمیت از ذکر وی منقطع شود. پس ذکر وی ذکر ما باشد؛ تا اندر حال غلبه بدان صفت گردد که ابویزید رحمة اللّه علیه گفت: «سبحانی! سبحانی! ما اعظمَ شأنی!» و آن که گفت، نشانهٔ گفتار وی و گوینده حق؛ کما قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه: «الحقُّ ینطِقُ عَلی لِسانِ عُمَرَ.»
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» ای بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فی کلّ الادیان. این آنست که هر گروهی بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وی اقرار دهند، همانست که جایی دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» ای القول بالحکمة و الخیر، و سمّی القول لسانا لانّه باللسان یکون.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ ای بلغة العرب و کلامهم البیّن، قیل یعنی لغة قریش و جرهم و فیه تشریف لغة العرب علی غیرها لانّه سبحانه سمّاه مبینا و لذلک اختار هذه اللغة لاهل الجنّة و اختار لغة العجم لاهل النّار.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (۱۹۵) بزبان تازی پیدا.
میرا منم به خدمت تو نایب پدر الحدَ فی‌الشَمایلِ والحمدُ فی‌اللِسان
إِذا یَئِسَ الْإِنسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّورٍ مغلوبٍ یَصولُ عَلَی الْکلبِ
رَبَّهِ نَوعَم به زبانِ عرب داور حسنم به لِسانِ ادب
این سوره بعدد کوفیان چهل آیت است، صد و نود و نه کلمت، ششصد و پنجاه و دو حرف جمله به مکه فرو آمد باتّفاق مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ‌
واِخْوانِ صِدْقِ قَدْسَئِمْتُ حَدیثَهُم وَاَمْسَکْتُ عَنْهُمْناظری وَلِسانی