معنی کلمه ليو در لغت نامه دهخدا
لیو. [ وْ ] ( اِ ) یکی از نامهای خورشید است. ( برهان ). از نامهای نیر اعظم. ( جهانگیری ). آفتاب :
ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده
زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.انوری ( از جهانگیری ).
ليو
لیو. [ وْ ] ( اِ ) یکی از نامهای خورشید است. ( برهان ). از نامهای نیر اعظم. ( جهانگیری ). آفتاب :
ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده
زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.انوری ( از جهانگیری ).
معنی کلمه ليو در فرهنگ معین
معنی کلمه ليو در فرهنگ عمید
معنی کلمه ليو در فرهنگ فارسی
( اسم ) خورشید آفتاب : ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد . ( انورر جها . )
دهی از دهستان ولیسه بخش مریوان شهرستان سنندج .واقع در ۱۸ هزار گزی باختر دژ شاهپور از طریق بر درسه و چهار هزار گزی بختر نیگجه ٠ کوهستانی سرد سیر کردی زبان ٠ آب از چشمه و قنات ٠ محصول غلات و حبوبات و لبنیات و توتون ٠ شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست ٠ از دو محل بفاصل. یکهزار گز مرکب و به لیوی علیا و لیوی سفلی معروف است ٠
معنی کلمه ليو در دانشنامه عمومی
معنی کلمه ليو در ویکی واژه
خورشید، آفتاب.
برگ.
زندگی.
جملاتی از کاربرد کلمه ليو
استان قلیوبیه (به عربی: محافظة القليوبية) از استان‌های کشور مصر است.