معنی کلمه لوک در لغت نامه دهخدا
ز آسمان هنر درآمدجم
بازشد لوک و لنگ دیو رجیم.ابوحنیفه اسکافی.در چنین بند لنگ مانده و لوک
در چنین سمج کور گشته و کر.مسعودسعد.- لنگ و لوک . رجوع به لنگ و لوک و به لک شود :
هر بلندی که لنگ و لوک شده ست
از پس و پیش آن قبول و دبور.مسعودسعد.ما را بهشت نباید باجمعی لنگ و لوک و درویش. ( اسرار التوحید چ بهمنیار ص 171 ).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.مولوی. || کسی را گویند که با هر دو زانو و کفهای دست راه برود. ( برهان ). آنکه به زانو و دست راه رود به طور اطفال از شدت ضعف و سستی. ( غیاث ). || هر چیز حقیر و زبون. ( برهان ). عاجز و زبون. ( غیاث ) : پیل کوه شکن را یارای آن نه که در گذرگاه مور لوک به رعنایی تواند خرامید و شیر دهن بسته را زهره آن نه که در قفس آهوی لنگ خنده تواند کرد. ( اعجاز خسروی امیرخسرو از جهانگیری ).
در این خرابه من آن بی زبان بی نانم
که بخش خویش بهر مست لنگ و لوک آرم
گشوده ام به سخا این دو دست کوته پوچ
که چرخ را خود از این رشک در خدوک آرم.مسیح کاشی. || ( اِ ) نوعی از شتر کم موی بارکش. ( برهان ). قسمی از شتر باشد و آن معروف است. ( جهانگیری ) :
روی همچو لوکان سر اندر هوا
کف از لب فشانان بگو تا کجا.کمال اسماعیل.در الخی شاه اسب گروک دبو
در قافله نیز اشتر لوک دبو
آن اشتر لوک و اسب گروک منم
این در به امید میزنم بوک دبو.بندار رازی.عجب نبود گرانبار ار فرولغزد به آب و گل
که بختی لوک گردد چون گذر باشد به پلوانش.امیرخسرو.سبک باری گزین تا سهل دانی از جبل پری
که بختی لوک گردد چون گذر باشد به پلوانش.امیرخسرو.رهروان ره حق بارکش و مست چو لوک
ما در این ره همه را قافله سالار سلوک.مظفر کرمانی.مثل شتر لوک یا لک ؛ مانند شتری که لوک باشد. || در تداول مردم خراسان ( گناباد ) شتر نر. || به لغت اهل سیستان به معنی عشقه باشد و آن گیاهی است که بر درخت پیچد. مهربانک. داردوست. پیچک. عشق پیچان. || دوغی را گویند که کردان بجوشانند تا قروت شود. ( برهان ).